بشنو ز گذشتگان ترا گر از واعظ قزوینی رباعی 37
1. بشنو ز گذشتگان ترا گر گوشی است
میگیر عزای خود بسر گر هوشی است
...
1. بشنو ز گذشتگان ترا گر گوشی است
میگیر عزای خود بسر گر هوشی است
...
1. عمر تو خس و، زر آتش سوزانی است
افزونی هر درم از آن، نقصانی است
...
1. جایی که کسی پی نبرد، بی جایی است
رویی که نریزد آب، ناپیدایی است
...
1. آیینه روی دلبران، مظهر اوست
چشم سیه خوش نگهان منظر اوست
...
1. زین باغ، که در وی گل شادی خودروست
دلها همگی، با غم عالم یکروست
...
1. ای آنکه دلت جز بهوس مایل نیست
از رشتن رشته أمل غافل نیست
...
1. ای آنکه ترا جز غلیان همدم نیست
جز حرف نی و شیشه ز بیش و کم نیست
...
1. کس را چو زبان نرم خود همدم نیست!
پشتی، چون روی گرم در عالم نیست
...
1. امید ز هر که هست، باید برداشت
دل ز آنچه بجز حق است، باید برداشت
...
1. هر بی جگری ز تنگ دنیا نگذشت
هر گل بدن از خار تمنا نگذشت
...
1. بر درگه خلق، بندگی ما را کشت
هر سو پی نان دوندگی ما را کشت
...
1. مستی جوانیم بطاعت چو نهشت
گفتم: این تخم، پیریم خواهد کشت
...