1 عزت، ثمر فروتنی میگردد پستی، معراج برتری میگردد
2 قدرت ز فتادگی دو چندان گردد افتد چو الف ز پای، پی میگردد
1 ای آنکه همیشه در پی خوابی و خورد پا در زد و خوردی از برای زد و برد
2 ننگت بادا،اگر چنین خواهی زیست خاکت بر سر، اگر چنین خواهی مرد
1 گه در غم پوششی و، گه در غم خورد گویا نشنیدهای که میباید مرد
2 تا چند غم زندگی خویش خوری؟ گاهی غم مرگ نیز میباید خورد!
1 عمر تو بفکر دنیی دون گذرد کی یک نفست بیاد بیچون گذرد؟
2 از بهر خیال باطلی، چند ای دل؟ از حق مگذر؛ کسی ز حق چون گذرد؟!
1 بدخو، از خوی خود بدوزخ باشد خو آتش جانگداز و، خود یخ باشد
2 خود را شکند ز سختی بیحد خصم ریزد دم شمشیر چو پرشخ باشد
1 آتش اگرت ز عشق در سر باشد کسی زیر سر تو بالش پر باشد؟
2 عیب است که با دعوی پرداختگی چون آینه ات خانه مصور باشد
1 دل، از غم نانی اگرت خون باشد به ز آنکه بحب جاه مفتون باشد
2 از بهر سئوال، در بدر گشتن ما با خانه شمار عاملان چون باشد؟!
1 فرزند، برای روز بد میباشد آسایش بخش باب و جد میباشد
2 در گرمی آفتاب، هر ساق درخت در سایه شاخ و برگ خود میباشد
1 هر گز نه ترا دل غمین میباشد نی،تر ز سرشکت آستین میباشد
2 نی چهره چون کاوه و، نه دردی چون کوه از حق مگذر، بندگی این میباشد؟!
1 گر شعر نه مال و ثروتم می بخشد صد گونه خوشی و لذتم می بخشد
2 از شعر همین سود مرا بس که دمی از فکر جهان فراغتم می بخشد