1 از جوش شباب، پر دلت بی غم شد زین جوشن مرو ز سر، که باید کم شد
2 ناخورده بری ز عمر، باید شد پیر ننشسته هنوز راست، باید خم شد
1 بی خاطر جمع، نکته دان نتوان شد بی مایه، چو ابر درفشان نتوان شد
2 با فکر معاش، فکر معنی سخن است گویا بسخن، بی لب نان نتوان شد
1 ای آنکه بجمع سیم و زر حرصت خواند بر خاک کدورتت پی گنج نشاند
2 مالی که بخاک میکنی دفن امروز فرداست که خواهد بسر گورت ماند
1 نی در سر شوق و، نی بدل پروا ماند قوتها رفت و ناتوانیها ماند
2 از عمر گذشته حاصلم پشت خمی است موجی از باد در کف دریا ماند
1 نی سفره، نه کاسه، نی طبق میماند نی مال و، نه ملک و، نه نسق میماند
2 اسباب جهان، ینست نگه واری بیش این نقش و کلک ها بشفق میماند
1 این مدعیان که راه نشناخته اند بر دعوی فقر گردن افراخته اند
2 در برنه مرقعست این طایفه را بر دعوی خویش محضری ساخته اند
1 چون دیده بینشم عطا فرمودند محتاج بعینکم عبث ننمودند
2 کم بود دودیده بهر عبرت مارا ز آن روی دودیده هم بر آن افزودند
1 ای گشته ز شب بخورد و خوابی خرسند جان کرده ز پروردن تن زار و نژند
2 شرمت باد از خروس کاو شب همه شب در ذکر و ترا نفیر خوابست بلند!
1 کس جا بدل فتادگان تا نکند معراج سوی عالم بالا نکند
2 نخل از رفعت بر آسمان سرنکشد تا در دل خاک خویش را جا نکند
1 درد دل خسته را، نگفتن چه کند؟ این رنگ شکسته را، نهفتن چه کند؟
2 خندیدن من، کدورت از دل نبرد داغ دل لاله را، شکفتن چه کند؟!