1 گر شعر نه مال و ثروتم می بخشد صد گونه خوشی و لذتم می بخشد
2 از شعر همین سود مرا بس که دمی از فکر جهان فراغتم می بخشد
1 دنیاست سرای غم، تو یکسر شعفی این خانه ماتم است و، تو همچو دفی
2 چون شاد توان نشست جایی که در او خیزد هر لحظه شیونی از طرفی؟!
1 از واهمه چرغ تو آن زرین چنگ در دشت آهو نخفته، در کوه پلنگ
2 بر طلبه دود، چو هست مانند عقاب بر چرخ تپد، که هست همرنگ کلنگ
1 از جوش شباب، پر دلت بی غم شد زین جوشن مرو ز سر، که باید کم شد
2 ناخورده بری ز عمر، باید شد پیر ننشسته هنوز راست، باید خم شد
1 بشنو ز گذشتگان ترا گر گوشی است میگیر عزای خود بسر گر هوشی است
2 امروز بدوش تست تابوت کسان فرداست که تابوت تو هم بر دوشی است
1 از گنج عطای تو، چه کم دارم من؟ از خاک در تو تخت جم دارم من!
2 دینار و درم گرم نباشد، چه غم است؟ دارم غم تو، دگر چه غم دارم من؟!
1 جاهل، چو هوس بچتر شاهی فگند درویش، نظر بگاهگاهی فگند
2 درویش، ز سایه هما سر دزدد ماننده داغی که سیاهی فگند
1 گر دل نشدی باین دو مصرع شادم دادی غم روزگار خوش بر بادم
2 از فکر و خیال شعرم این فایده بس کآن میکند از هر غم پوچ آزادم
1 بر نقش جهان که راه زد جاهل را تا چند کنی محو تماشا دل را؟!
2 گر دیده عبرت بگشایی، کافیست یک مد نظر این ورق باطل را
1 گفتم، ز چه آیا طرب از ما رفته است؟ شوق از سرو، ذوق طلب از پا رفته است؟!
2 بر چهره چو نردبان چینها دیدم معلومم شد که عمر بالا رفته است!!