1 از خانه خراب کردن خلق به زور هرگز نشود خانه ظالم معمور
2 آن کس که کند جامه ز تن مردم را حاشا که رود با کفن خویش به گور
1 تاکی ز شراب خواب مستی، برخیز! از بستر نرم تن پرستی، برخیز!
2 با بانگ بلند، شب خروسان گویند: ننشسته ز پا شعله هستی، برخیز!
1 در مکتب عقل، خود کتاب خود باش در فکر سئوال حق، جواب خود باش
2 در پای حساب، تا نمانی فردا زنهار امروز، سر حساب خود باش
1 ای آنکه ترا خوش غلیانیست تلاش با فکر نی و شیشه دلت راست معاش
2 در فکر صفای شیشه غلیان چند؟ در فکر صفای شیشه دل هم باش!
1 مو، جوهر تیغ ابروی دلجویش مژگان، پر تیر غمزه جادویش
2 در صید دل، آن خال سیه بر رویش سنگی ز کمان گروهه ابرویش
1 ای ازلم ولانسلمت، خلق به تنگ در فن جدل، بسته دل سخت تو زنگ
2 از بحث و جدل، کسی نگردد فاضل این ملک نمیتوان گرفتن با جنگ
1 در دیده چرغت، ای جهان فرهنگ خرگاه فلک، طماقه سان باشد تنگ
2 گویی بسته است زنگ در شیوه صید در چنگل او تپد چو با ناله کلنگ
1 چرغ تو که در صید ندانسته درنگ بر تندی اوست وسعت گردون تنگ
2 خاکستر باد برده را میماند در پیش هوای بال او فوج کلنگ
1 از صاف دلان نیست کدورت را رنگ با صلح نهادان نبود کس را جنگ
2 الفت چو گرفت خصم، میگردد دوست آیینه ز آب خود نمیگیرد زنگ
1 هر سو برخ تو نیست زلف شبرنگ حسن تو قهال کرده در طرفه النگ
2 چشمان تو، و آن ابروی از وسمه کبود باشد دو سیاه چشم در خیل کلنگ