1 گر صاحب تاج و کمری، ورپاجی با تیر قضا چه چاره جز آماجی
2 شد موی تو پنبه، قد کمان، این رمزیست یعنی که: اجل میکندت حلاجی
1 هان کار بکن راست، که قامت شد خم بگذار ز سر غرور و، بردار قدم
2 سر پیش و، خمیده قد، بهم رفته دو چشم بگرفته ترا پینکی خواب عدم
1 با خلق الفت، دماغ سازی خواهد روی دل میهمان نوازی خواهد
2 چون مردم چشم، دید و وادید کسان پیوسته در خانه بازی خواهد
1 بر درگه خلق، بندگی ما را کشت هر سو پی نان دوندگی ما را کشت
2 فارغ نشویم یکدم از فکر معاش ای مرگ بیا که زندگی ما را کشت!
1 چون دیده بینشم عطا فرمودند محتاج بعینکم عبث ننمودند
2 کم بود دودیده بهر عبرت مارا ز آن روی دودیده هم بر آن افزودند
1 از فیض هوا، سبز نگردد گل ما با آب روان، حل نشود مشکل ما
2 خواهیم زباغ، گر گشاد دل خویش گل پره شود، برای قفل دل ما
1 آنکو بدلش بیم گنه کمیاب است گر دعوی دل کند، یقین کذاب است
2 اندک گنهی خراب سازد دل را در خانه آیینه نمی سیلاب است
1 ای ازلم ولانسلمت، خلق به تنگ در فن جدل، بسته دل سخت تو زنگ
2 از بحث و جدل، کسی نگردد فاضل این ملک نمیتوان گرفتن با جنگ
1 این راهزنان که راهروشان نام است درویشیشان خاص برای عام است
2 از بهر شکار خلق این طایفه را هر پاره خرقه، چشمهای از دام است
1 افگند ز پای، ضعف پیری ما را از دست ستد، پای جهان پیما را
2 می برد مرا براه، پا تا امروز من بعد، براه می برم من پا را