از گنج عطای تو، چه کم از واعظ قزوینی رباعی 109
1. از گنج عطای تو، چه کم دارم من؟
از خاک در تو تخت جم دارم من!
...
1. از گنج عطای تو، چه کم دارم من؟
از خاک در تو تخت جم دارم من!
...
1. موجود، کسی به جز تو نشمارم من!
زارم توام، از غیر تو بیزارم من!
...
1. کم گو، که بود سخن چو در مکنون
گردد ز کمی قیمت این در افزون
...
1. آمد پیری و، زشت شد صورت تو
از دست تو بگرفت ترا نکبت تو
...
1. شد وعده اگر خلاف در حضرت تو
عذریست مرا که شنود فطرت تو
...
1. واعظ چه کسست؟ کمترین بنده تو!
مسکین تو، محتاج تو، افگنده تو!
...
1. پر در پی وصل آرزوها تک و دو
کردیم و نشد مراد حاصل یک جو
...
1. دردی که بسوی چاره ساز آیی کو؟
سوزی که بصد عجز و نیاز آیی کو؟
...
1. از بهر شناساییت از لطف اله
بر حضرت اوست از دو چشم تو دو راه
...
1. ای از مرض حرص ترا دل مرده
اندیشه زر ز دیده خوابت برده
...
1. شاهی خواهی، گدایی از دست مده
آیین برهنهپایی از دست مده
...
1. هستی نبود، جز غم و رنج و تعبی
دروی نبود نشان ز عیش و طربی
...