گر صاحب تاج و کمری، ورپاجی از واعظ قزوینی رباعی 121
1. گر صاحب تاج و کمری، ورپاجی
با تیر قضا چه چاره جز آماجی
...
1. گر صاحب تاج و کمری، ورپاجی
با تیر قضا چه چاره جز آماجی
...
1. تا کی ز طمع خوار نظرها گردی
از بهر طلب حلقه درها گردی
...
1. ای دل، تو بتنگم از جفا آوردی
ای تن تو مرا بسر چها آوردی؟!
...
1. نبود چو حضور قلب و مژگان تری
فیض ز نماز خویش چندان نبری
...
1. ای آنکه تمام آرزو و هوسی
طفلی، مستی، مخبطی، خود چه کسی؟!
...
1. با خشم و شره، همال تاکی باشی؟
انباز سگ و شغال تاکی باشی؟
...
1. آمد پیری و، رفت ایام خوشی
در کام شود زهر، اگر شهد چشی
...
1. دنیاست سرای غم، تو یکسر شعفی
این خانه ماتم است و، تو همچو دفی
...
1. بی داد و دهش ملک جهان نستانی
داد دل خود ز دشمنان نستانی
...
1. گر در طلب معرفت یزدانی
بر دور تسلسل ز چه سرگردانی؟!
...
1. خوش آنکه ندارد غم فرزند و زنی
از خار تعلق بجگر نیش زنی
...
1. در مبحث علم، تندخویی چه کنی؟
جنگ و جدل و درشت گویی چه کنی؟
...