1 با اهل ستم مجوش بهر احسان وز یاریشان ستم بخلقی مرسان
2 آماده ظلم باش از یاری ظلم از یاری تیغ، زیر تیغ است فسان
1 از صدق، سخن کند اثر در دل و جان تیر سخن، از راستی آید بنشان
2 تا حرف نشیندت بکرسی، باید بر مسطر راستی رود کلک بیان
1 خواهی اگر از راحت کونین نشان دامان دل از گرد علایق به فشان
2 دولت خواهی، مده ز کف دامن فقر کز دولت فقر شد هما شاه نشان
1 جانت نشود پاک ز گرد عصیان تا اشک ندامتت نشوید دامان
2 اعمال تو هموار نگردد، تا تو انگشت نسازی از گزیدن سوهان
1 خواهی که شود بر سر خلقت مسکن اول باید خاک قدمها گشتن
2 تا آب بپای نخل نگذارد سر کی بر سر شاخ میتواند رفتن؟!
1 خالی ز خرد شد سر و، از نیرو تن گوشم ز شنیدن و، دو چشم از دیدن
2 القصه، ز بس بهم فشرد ایامم آبم همه رفت و، ماند ثقلی از من
1 هردم، رهم ای عشق بیک رنگ مزن ز ابروی کجی، بر جگرم چنگ مزن
2 هر دم مکنم حواله با سنگدلی هر روزم از این سنگ بآن سنگ مزن!
1 همراه شباب، رفت نیرو از تن رنگ از رخ و، مغز از سر و، دندان ز دهن
2 بر پوست شکنج نیست افتاده، که جان بر چیده ز خار زار دنیا دامن
1 از گنج عطای تو، چه کم دارم من؟ از خاک در تو تخت جم دارم من!
2 دینار و درم گرم نباشد، چه غم است؟ دارم غم تو، دگر چه غم دارم من؟!
1 موجود، کسی به جز تو نشمارم من! زارم توام، از غیر تو بیزارم من!
2 بی چیز، کسی است کاو ندارد چو تویی دارم همه چیز، چون ترا دارم من!!