1 شاهی خواهی، گدایی از دست مده آیین برهنهپایی از دست مده
2 خواهی که به جذبهای کشد یار ترا سررشته آشنایی از دست مده
1 آبادی از این خراب جستن غلط است سیرآبی از این سراب جستن غلط است
2 ای تشنه کام نفس، دنیا دامیست از چشمه دام، آب جستن غلط است!
1 مو، جوهر تیغ ابروی دلجویش مژگان، پر تیر غمزه جادویش
2 در صید دل، آن خال سیه بر رویش سنگی ز کمان گروهه ابرویش
1 طفلان، که فرح فزا و غم کاهانند از محنت ایام نه آگاهانند
2 معلوم ز نقاره اطفالم شد کاین طایفه در عالم خود شاهانند
1 تاکی ز شراب خواب مستی، برخیز! از بستر نرم تن پرستی، برخیز!
2 با بانگ بلند، شب خروسان گویند: ننشسته ز پا شعله هستی، برخیز!
1 نبود چو حضور قلب و مژگان تری فیض ز نماز خویش چندان نبری
2 خاکت بر سر، این چه حضور است که تو در پیش حق استاده و جای دگری؟!
1 دامن زن آتش فنا، این نفس است تیره کن مرآت صفا، این نفس است
2 تا هست نفس، نمیرهی از غم و رنج آری، رسن دار فنا این نفس است
1 گر قبله دل، نه کوی آن شاه بود کی سجده تو قبول درگاه بود؟
2 تکبیر نماز اهل عرفان اینجا تکبیر فنای ما سوی الله بود!
1 ای آنکه تمام آرزو و هوسی طفلی، مستی، مخبطی، خود چه کسی؟!
2 گفتی: که بپیری چو رسم، توبه کنم! ترسم که جوان روی، بپیری نرسی!!
1 نی در سر شوق و، نی بدل پروا ماند قوتها رفت و ناتوانیها ماند
2 از عمر گذشته حاصلم پشت خمی است موجی از باد در کف دریا ماند