1 گه در غم پوششی و، گه در غم خورد گویا نشنیدهای که میباید مرد
2 تا چند غم زندگی خویش خوری؟ گاهی غم مرگ نیز میباید خورد!
1 ای نام دلگشای تو عنوان کارها خاک در تو، آب رخ اعتبارها
2 خورشید و مه دو قطره باران فیض تو مدی ز جنبش قلمت روزگارها
1 قد خم شد و افتاد جهان از نظر ما واشد سر و سامان هوسها، ز سر ما
2 در تن حرکت نیست، بجز گردش رنگم دیگر سفر هند حنا شد سفر ما
1 دلخراشی کرد از بس در شب هجران مرا پنجه شد از قطره های خون گل مرجان مرا
2 در پی سودای زلفش، بسکه چشم من دوید چشمه یی گردید زیر موی هر مژگان مرا