1 سرکرد وصف خوبی رویت، زبان ما بگرفت خوبی تو، سخن از دهان ما
2 گر پادشاهی همه عالم بما دهند غیر از غم تو هیچ نباشد از آن ما
3 چون ایمن از حمایت گردون شود کسی؟ تیغ سپرنماست فلک بهر جان ما
4 زینسان که ما زدیم بلب مهر خامشی دشمن چگونه ساخت سخن از زبان ما؟
1 نبود صفت لعل تو، حد سخن ما این لقمه فزونست بسی از دهن ما
2 از خون دلم خورده مگر آب، که دایم خیزد عوض سبزه غبار از چمن ما
3 شد وقت گذشت از همه، دندان اجل کو؟ بر رشته جان سخت گره گشته تن ما
4 تن خود به میان نیست، مگر از پس مردن نامی بنویسند ز ما، بر کفن ما
1 خاکساری شده سرمایه آسودن ما صندل دردسر ماست همین سودن ما
2 قدر ما تشنه کاهیدن خویش است، بگو خاکساری نکند سعی در افزودن ما
3 ننشستیم دمی از تک و پو بهر معاش نشود همچو نفس فرصت آسودن ما
4 مردم از حسرت گنجی، که ز بس گمنامی غم دنیا نشود باخبر از بودن ما
1 تنگ از بسکه شد زمانه ما مردمی خاست از میانه ما
2 چون نشینم بزیر چرخ که هست حلقه مار آشیانه ما
3 راحت از ما ز بس گریزان است میرمد خواب از فسانه ما
4 لخت دل نامه و، ز داغش مهر اشک ما، قاصد روانه ما
1 تو صاف باش و، مزن حرف دردنوشی ما که به ز بار علایق سبو بدوشی ما
2 توان ز جوش مریدان به گرد ما دانست ز خارخار هوس بوده شال پوشی ما
3 کسی چو نیست خریدار جنس ما جز ما شده است آینه دکان خودفروشی ما
4 ز دستکاری دوران، ز هم نمی پاشیم که جلد نسخه ما گشته پوست پوشی ما
1 در جهان گشته سمر حرف پریشانی ما پهن باشد همه جا سفره بینانی ما
2 نیست ما را گله از تنگی احوال جز این که ملولند عزیزان ز پریشانی ما
3 نیست از سیل حوادث به جز این دلکوبی که چرا جغد کشد منت ویرانی ما
4 دردسرهای جهان چاره ندارد جز مرگ نیست جز خاک لحد صندل پیشانی ما
1 دلا از خواب بگشا چشم و، سر کن آه و یاربها که نبود خلوت در بستهای چون ظلمت شبها
2 به بیداری توان دیدن رخ کام دوعالم را گشاده دیده از خوابست فتحالباب مطلبها
3 مس قرص قمر از وی زر خورشید میگردد نباشد خاک اکسیری چو گرد ظلمت شبها
4 نمیماند نهان طاعت، بود چون نور اخلاصش جمال شمع را پنهان نسازد پرده شبها
1 ای ز آب روی تو شرمنده استغفارها پشت بر کوه شفاعت خواهیت کردارها
2 تا نسیم خلق جانبخش تو در عالم وزید خاست از دلها غبار ظلمت انکارها
3 از پی نظاره آیین شرع انورت بر هم افتادند از دل تا زبان اقرارها
4 سایه تا از خاکبوس مقدمت، محروم شد از خجالت گشت پنهان در پس دیوارها
1 از زبان کلک نقاشان، شنیدم بارها بی زبان نرم، کی صورت پذیرد کارها؟
2 سفله عالیشان، ز منصبهای عالی کی شود؟ کی فزاید قدر خار از رفعت دیوارها
3 نیک خواهان در جهان مکروه طبع مردمند جز ترش رویی نبیند شربت از بیمارها
4 شیوه احسان مجو از سفلگان روزگار نیست جای چشمه غیر از دامن کهسارها