64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی

1 نتوان به پند کرد نکو بدسرشت را صیقل گری نمیکند آیینه خشت را

2 مال جهان جهنم نقدیست ای فقیر بشناس قدر مفلسی چون بهشت را

3 باشد به تیره روزی خویشم امیدها ابر سیاه سرمه بود چشم کشت را

4 از حسن خلق دیو شود در نظر پری برقع بود گشاد جبین روی زشت را

1 صبح میسازد شب من چشم گوهرپاش را بار خاطر نیست هرگز روز من خفاش را

2 ناقبولی آن قدر دارم که بر تصویر من خط بطلان نیست هر موی قلم نقاش را

3 چشم دشمن، روشن از روز سیاه من شود ظلمت شب سرمه باشد دیده خفاش را

4 گر بخشم آن تندخو دامن ز ما افشاند و رفت مدعا دامن زدن بود آتش سوداش را

1 منزل کناره کرده، ز راه عبور ما صحرا به تنگ آمده از دست شور ما

2 از بس نمانده است ز ما هیچ در میان یاران کنند غیبت ما در حضور ما

3 اشکم بدیده از دل پرسوز چون رسد؟ توفان چو شعله خشک شود در تنور ما

4 با داغ دل، چو لاله سراپا شکفته ایم نتوان شناختن ز غم ما سرور ما

1 جوهر از تیغ زبان شد،ریخت تا دندان مرا گفت وگو، شد همچو سطر بی نقط بدخوان مرا

2 در نصیحت گوییم هریک زبانی شد جدا تا ز پیری گشت دندان در دهن جنبان مرا

3 راه ندهم بعد از این تا آرزوها را در آن بردر دل کرده پیری از عصا دربان مرا

4 گشته از بس لازم چشم گهرافشان مرا فرق نتوان کرد تار اشک از مژگان مرا

1 تن شود خاک و، همان سودای ما ماند به جا سر رود گر چون حباب، اما هوا ماند به جا

2 سوی آن خورشید تابانم ز بس گرم طلب سایه از من، چون رقم از خامه، واماند به جا

3 سجده‌ای هر گام، خواهد خاک راهش دائمی کاش از ما سر به جای نقش پا ماند به جا

4 ما سیه‌روزان، به رنگ خامه شب‌ها خون خوریم تا سخن بر صفحه هستی ز ما ماند به جا

1 در چنگ خصم پاک گهر ایمن از بلاست چون دانه شرار که در سنگ آسیاست

2 آن را که پادشاهی درویشی آرزوست بر فرق او کلاه نمد سایه هماست

3 جز خویش را کسی بنظر در نیاورد خود بین کسی که نیست درین عهد، چشم ماست

4 راز نهان ما چه عجب گر شود بلند؟ در کوهسار درد نفس می کشی، صداست

1 سوی قبرستان گذاری کن، که خوش بوم و بریست سبزه هر سو خط یاری گل رخ سیمین بریست

2 بسکه پربار از گل صدرنگ حسرت گشته است سر نهاده بر زمین، در هر قدم شاخ زریست

3 هر طرف آرامگاه شاه دامادیست شوخ هر قدم گردک سرای نو عروس دلبریست

4 هر قدم در دانه ها از بس بخاک افتاده اند چشم دل گر واکنی، هر جاده عقد گوهریست

1 درد ما از پختگی، زحمت ده هر گوش نیست چون می(خم) دیگ ما را ناله‌ای در جوش نیست

2 چون بود پوشیده از مردم ز بیچیزی چه باک؟ این طبق را نعمتی بالاتر از سرپوش نیست

3 بودی آسان، گر زاظهار تبحر تن زدن از فغان هرگز لب دریا چرا خاموش نیست

4 از درشتی، لب چو بندی، نشنوی هرگز درشت پنبه یی، چون نرمی گفتار بهر گوش نیست

1 سرگشتگی نصیب دل خسته من است این شیشه ظاهرا که ز سنگ فلاخن است

2 پروای خصم نیست مصاف آزموده را درهم چو بافت زخم بر اندام، جوشن است

3 سرهنگ مصر گوشه نشینی، منم کنون پاتابه یتیمی من، عطف دامن است

4 ز ابنای جنس خود، به حذر باش، زآنکه آب با آن سرشت پاک بآیینه دشمن است

1 مرد روشندل، ز نقص خویشتن شرمنده است ماه نو از ناتمامی،سر بزیر افگنده است

2 هیچ کافر بسته زنار خود بینی مباد از خود آزاد است هرکس کو خدا را بنده است

3 گفت وگوی عشق را نازم، که چون اندام یار هر لباسی را که میپوشی برو زیبنده است

4 استخوان ما نمک پرورده لعل لبی است خون ما ای دشمن بیباک، از آن گیرنده است

آثار واعظ قزوینی

64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی