آثار واعظ قزوینی

صفحه 54 از 64
64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی

1 شمع بینش که مرا بود جهان ز آن روشن مشکل اکنون کندم تا سر مژگان روشن

2 روزنش را نبود چشم بخورشید سیاه کلبه یی کان بود از مقدم یاران روشن

3 از هم ریخت جفا، خاطر بیرحمان جمع، سرمه ام کرد وفا، چشم نکویان روشن

4 . . . با چراغی که شود ز آتش دونان روشن

1 خویش را آزاد خواهی، صید دام دوست کن از غم عالم بخر خود را، غلام دوست کن

2 چون به مجلس پا گذاری، اول از روی ادب دست رد بر سینه خود نه، سلام دوست کن

3 هر دو عالم را اگر زیر نگین خواهد کسی گو برو نقش نگین دل بنام دوست کن

4 تخت دل را تکیه گاه شوکت یادش بساز بر دو عالم سروری از احتشام دوست کن

1 یا رب از خواب گران غفلتم بیدار کن با هوای کوی خود زین مستیم هشیار کن

2 دور کن نیش هوسهای جهان را از دلم غنچه ام را در هوای خود گل بی خار کن

3 تا ز خون فاسد اندیشه ها گردم سبک از نگاه اعتبارم، نشتری در کار کن

4 خاطرم را از غم دنیا بده پای گریز زاریم را از هوسهای جهان بیزار کن

1 دیده چون شبنم، برین گلزار عبرت باز کن گریه بر انجام کار خویشتن آغاز کن

2 چشم رفت و،گوش رفت و، عقل رفت و،هوش رفت ای دل آمد آمد مرگست، چشمی باز کن!

3 استخوانت گشت چون نی، ناله یی از دل بر آر قامتت شد چنگ، قانون فغان را ساز کن

4 یک دوروزی خواب غفلت کن، بچشم دل حرام تا قیامت در فراش خاک، خواب ناز کن

1 بر در حق جز خضوع و عجز استدعا مکن بندگی جز خاکساری نیست، استغنا مکن

2 مصحف دل را که هر حرفیست از وی صد کتاب کاغذ حلوای شیرین کاری دنیا مکن

3 یاد گیر از بید مجنون، شیوه افتادگی گر گذارند اره بر فرق تو، سر بالا مکن

4 خود، سر بالا نکردن؛ درع، تن در دادنست؛ هست چون آن، گر جهان دشمن شود، پروا مکن

1 پشت دست از حسرت دینار با دندان مکن دل بکن از جیفه دنیا، و چندین جا مکن

2 از برای سبزه یی، نخلی ز پا نتوان فگند بهر برگ عیش، از دل ریشه ایمان مکن

3 پست خلقی مشکن، ای ظالم برای یک شکم پوست، صد درویش را، از بهر یک انبان مکن

4 ای که بر جان فقیران برده یی ناخن فرو غیر دندان طمع، ای سگ صفت، زیشان مکن

1 بهار آمد، که جوشد ز آتش دل باز خون من گل رعنا شود، چسبانده مشق جنون من

2 بشد نخل دعایم روشناس عالم بالا تو گویی بید مجنونست، آه سرنگون من

3 مشو از عار در دیوان محشر منکر قتلم که محضر دارد از دامان گلگون تو، خون من

4 باین کوتاه دستیهای طالع، چشم آن دارم که گیرد دامن وصل تو، اشک لاله گون من

1 ای گل، تو بی علاقه به دنیا شدی و من زین رو درین چمن تو همین واشدی و من

2 کم گشت حرف لیلی و مجنون ز روزگار روزی که ای نگار تو پیدا شدی و من

3 از فیض بیخودی تو که بایست او شوی صد حیف کز خودی همه تن ما شدی و من!

4 پر کرد عشق تربیت عاقلان شهر مجنون، همین تو قابل صحرا شدی و من!

1 چون زبان در گفتگو، بیجا ز کام آید برون هست شمشیری که در بزم از نیام آید برون

2 چون بباد لنگر آن خوشخرام آید برون ناله صبحم بجهد از سینه شام آید برون

3 نیست در کام خرد چون میوه نارس قبول در تکلم از زبان حرفی که خام آید برون

4 در تماشایش ز رفتن باز ماند روزگار چون بناز از کوی خود آن خوشخرام آید برون

1 که تواند شدن از بزم تو طناز برون؟ تا تو در خاطر مایی نرود راز برون

2 بسکه از باده وصف تو، سیه مست شده است نبرد حرف سر از جاده آواز برون

3 بربایندگی نسبت رخسار تو کبک برده گیرندگی از چنگل شهباز برون

4 نتوانی بخدنگ ستم آزرد مرا مگر آن دم که بر آری ز دلم باز برون

آثار واعظ قزوینی

64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی