آثار واعظ قزوینی

صفحه 53 از 64
64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی

1 کو بخت حرف پیش تو ای نازنین زدن؟ در اولین نفس، نفس واپسین زدن؟!

2 ای پادشاه کشور خوبی، ترا رسد در ملک حسن سکه ز چین جبین زدن

3 آتش گرفته کشور دلها، چه لازمست دامن دگر ز خط برخ آتشین زدن؟!

4 خود را دگر مساز که دور است از ادب دستی بر آن جمال خدا آفرین زدن

1 گر بسیر گلشن، آن حیرت فزا خواهد شدن عندلیب از رنگ گل، پا در حنا خواهد شدن

2 گر چنین خواهند کاهیدن ز رشک قامتش طوق قمری سرو را خلخال پا خواهد شدن

3 تیر مژگان گر چنین جوشن شکافی میکند حلقه های جوهر آیینه، وا خواهد شدن

4 مهر رخسارش گر از ابر نقاب آید برون گریه ز اشکم خنده دندان نما خواهد شدن

1 قامتم گر این چنین از غم دو تا خواهد شدن هم ز خود چون بید مجنونم، عصا خواهد شدن

2 خضر اگر باشی، بنخل زندگانی دل مبند عاقبت آب بقا، باد فنا خواهد شدن

3 کاسه فغفور کز آواره نخوت پر است بیصدا چون کاسه کشگول گدا خواهد شدن

4 آنکه از کبر است سر تا پا رگ گردن چو شمع عاقبت چین جبینش، نقش پا خواهد شدن

1 با چراغ دل ازین ظلمت سرا باید شدن شمع سان سر تا بپا چشم و عصا باید شدن

2 شد چو دندانی مرا از عقد دندان ها جدا گشت معلومم که از یاران جدا باید شدن

3 چشم و گوش و فکر و هوش و شوق و ذوق و دست و پا پیش رفتند و، مرا نیز از قفا باید شدن!

4 گنده و، مردار و، کرم افتاده و، خاک سیاه! دانی ای نازک بدن، آخر چها باید شدن؟!

1 در دل میگشاید، چشم از اغیار پوشیدن کلید قفل دل باشد، نگه بر خویش دزدیدن

2 برای آفتاب حشر، از بیم تهیدستی تواند سایه بید تو شد بر خویش لرزیدن

3 بجنگ خویشتن برخیز، تا با دوست بنشینی چو صلح یار خواهی، بایدت از خویش رنجیدن

4 نگیری تا اجازت، از تأمل لب ز هم مگشا گران کن پله مقدار خود از حرف سنجیدن

1 به گوش آنکه بود بهره‌ور ز فهمیدن صدای ریختن آبروست خندیدن

2 سفر برون برد از طبع مرد خامی‌ها کباب پخته نگردد، مگر به گردیدن

3 ترا به سختی ایام می‌کنند آگاه که چشم را سبب بینش است مالیدن

4 ز بی‌دماغی خود از سلوک اهل زمان به این خوشم که ندارم دماغ رنجیدن

1 پیش چراغ فیض شب، از خواب دم مزن وحشی است مرغ فرصت، مژگان بهم مزن

2 زین خوابهای از أمل خود درازتر خط بر کتاب هستی خود یک قلم مزن

3 ای تاجر قلمرو هستی، نبسته بار از چشم خفته، خیمه براه عدم مزن

4 زنهار پیش حکم قضا، از حیات خویش پیش لبت گر آینه گیرند، دم مزن

1 گر فلاطون زمانی، حرف دانستن مزن نام خود را خط بطلان، از رگ گردن مزن

2 لب مجنبان از برای هرزه گفتن هر نفس بر چراغ اعتبار خویشتن، دامن مزن

3 گر سخن خواهی کنی، عیب سخن کردن بگو گر نخواهی تن زد، از حرف خموشی تن مزن

4 روشنایی خانه دل را، ز چشم عبرت است بیش ازین از خواب غفلت، گل بر این روزن مزن

1 گشت چو معمار فیض، بانی بنیان حسن بست ز مژگان کج، طره بر ایوان حسن

2 گشته پریشانی از حلقه زلفش عیان عشق برآورده است، سر ز گریبان حسن

3 کشتی دل، گو بکن فکر شکستن درست کز عرق شرم اوست، شورش توفان حسن

4 آن گل سیراب را، چهره بسی نازکست ای نظر پاک عشق، جان تو و، جان حسن

1 ز شمع فیض تاریکی است، قانع را سرا روشن چراغ دولت است از سایه بال هما روشن

2 اگر خواهد خدا کارت بدست دشمنان سازد بزور باد میگردد چراغ آسیا روشن

3 درین پیری که با این چشم باید فکر خود دیدن ره اندیشه رفتن کن از شمع عصا روشن

4 چراغ راه احسانت رنگ خجلت حاجت چو روی مفلسی بیند، شود چشم شما روشن

آثار واعظ قزوینی

64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی