بنده تن تا به کی، ای جان اگر آزاده‌ای؟! از واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

بنده تن تا به کی، ای جان اگر آزاده‌ای؟!

1 بنده تن تا به کی، ای جان اگر آزاده‌ای؟! خویش را ای دل، چرا چندی به دنیا داده‌ای؟!

2 حسن کرداری، چو یاری نیست در مصر قبول یوسف است، از چه بر آری هرکجا افتاده‌ای

3 ناید از کلکم دگر نقش سخن از خال و خط بعد از این ما و از آن رخ گفتگوی ساده‌ای

4 راست ناید عمر کوته با امل‌های دراز مرگ بس نزدیک و، تو بسیار دور افتاده‌ای

5 نر گدایی گرچه نبود چون در حرص و طمع لیک چون وقت جهاد نفس گردد، ماده‌ای

6 ز آن نتابد بر تو در دشت تجرد نور حق کز سیه‌چال تعلق پا برون ننهاده‌ای

7 مرده خوابی تو واعظ، ورنه هرسو زین چمن شبنمی بر گل، سحرخیزی‌ست بر سجاده‌ای

عکس نوشته
کامنت