آثار واعظ قزوینی

صفحه 52 از 64
64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی

1 ریخت دندان و، گره در بند نان ما همچنان رفت چشم از کارو، در خواب گران ما همچنان

2 باغ هستی راست فصل برگ ریزان حواس در تلاش رنگ، چون برگ خزان ما همچنان

3 راست کیشان پر بر آوردند از این منزل چو تیر پای بند خانه داری، چون کمان ما همچنان

4 یک جهت شد جاده، آخر دامن منزل گرفت هر طرف سرگشته چون ریگ روان ما همچنان

1 در تنم گردید داغش دردمند استخوان درد افتاده است در جسمم ببند استخوان

2 تا نیابد راه بیرون شد، ز جسمم درد او عقده هایم کرده چون نی کوچه بند استخوان

3 تا عنان گیرش نگردد، لذت آسودگی درد از جسمم برون تازد سمند استخوان

4 نیست جان غافلت را آگهی از مغز کار ورنه چون موران نگشتی پای بند استخوان

1 پیش لطفش میتوان با روسیاهی ساختن لیک رو نتوان ز شرم بی گناهی ساختن

2 چند پوشی خلعت پوشیده رنگ از شراب میتوان یک چند هم، با رنگ کاهی ساختن

3 میکند از بیم طوفان حوادث فارغت ز آن همه در بافلوس خود چو ماهی ساختن

4 گر بود لذت شناس بی سرانجامی کسی میتوان با سر، برای بی کلاهی ساختن

1 برگ ریزانست، رنگ از روی پیران ریختن گریه حسرت بود بر عمر، دندان ریختن

2 نیست از ذکر زبانی جان ودل را هیچ فیض باده بیهوشت نسازد، از گریبان ریختن

3 روزی هر کس مقدر گشته از کشت کرم بر سر هر دانه یی تا کی چو باران ریختن؟!

4 تیغ اگر آید به فرق از تیره روزی، دم بدم اشک خود چون شمع نتوان پیش یاران ریختن

1 از کمی پیوسته باید بیشی خود خواستن میفزاید روشنایی شمع را از کاستن

2 کعبتین آسا درین دیرین بساط ششدری نقش کس تا می نشیند، بایدش برخاستن

3 تا شوی ممتاز، در اصلاح کار خود بکوش میدهد بر سرفرازی نخل را پیراستن

4 زیب و زینت نیکمردان را همان نیکی بس است حسن کامل فارغست از منت آراستن

1 پهلوانی نیست سنگی یا گلی برداشتن پهلوانی چیست؟ باری از دلی برداشتن!

2 پیش صاحب دیدگان، رقص نشاط همت است دست احسان جانب هر سائلی برداشتن

3 تخم سعی و، آب چشم و، خاک هستی داده اند تخم میباید فشاندن، حاصلی برداشتن

4 یک گل سیراب از بهر دماغ ما بس است کو سر برگ دلی دادن، دلی برداشتن؟!

1 تو که بر خار تحمل نتوانی رفتن قدمی راه توکل نتوانی رفتن

2 منعم از مو ره این مرحله باریک تر است تو باین عرض تجمل نتوانی رفتن!

3 اولین گام ره عشق، بر آتش زدن است تو باین فکر و تأمل نتوانی رفتن

4 چشمه های پل این آب، ز موج خطر است با گرانجانی ازین پل نتوانی رفتن

1 زیاده فیض توان از شکستگان بردن که عطر گل شود افزون بوقت پژمردن

2 بود بخانه تاریک با چراغ شدن ز فیض بندگی دوست، زنده دل مردن

3 شکستگی است، نشان درستی ایمان دیانتی نبود چون بخویش نسپردن

4 دل از فشارش غم، به برون دهد معنی بعین ریزش اشکست چشم افشردن

1 به این سامان چه ساز عیش دیگر می‌توان کردن؟ که باید دستگردان خنده را از زعفران کردن!

2 ز ما با این عصا و پشت خم، دیگر چه کار آید؟ به این تیر و کمان، صید چه مطلب می‌توان کردن؟!

3 جوانی چشم نگشوده است، کآمد موسم پیری درین گلزار گل ناکرده می‌باید خزان کردن

4 بلندی دارد از بس رتبه افتادگی پیشم نشاید خاکساران را تلاش آستان کردن

1 بسکه بد باشد ز شوخی خنده بر یاران زدن گل ببد خواه خود، از روی جفا نتوان زدن

2 هر که با دست تهی، بار کسان بر دل نهاد همچو کشتی میتواند پای بر توفان زدن

3 ناامیدی بسکه در ایام ما گردیده عام ناید از چاک گریبان، دست بر دامان زدن

4 نازک اندامی که من دیدم، ستم باشد برو از پی قتلم بر آن موی کمر، دامان زدن

آثار واعظ قزوینی

64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی