1 برآ ز خانه، که از خان و مان خویش برآیم بحرف زودتر آ، تا بخویش دیرتر آیم
2 اگر عتاب نمایی تو، من بتاب در افتم اگر ز جای در آیی تو، من ز پای درآیم
3 بدست و پا زدن این ره نمیرسد بنهایت مگر تمام شود عمر و، در رهت به سر آیم
4 ز رشک اینکه مبادا ترحمت به دل آید چنین شکسته نمیخواهمت که در نظر آیم
1 چهره بگشای، که از شوق بپرواز آیم تا بود جان بتن از خود روم و، باز آیم
2 پر ز افغانم و خاموش چو ابریشم ساز ناخن دادرسی کو که به آواز آیم؟!
3 تنم از ضعف چنان شد، که بسر منزل خویش نبرم راه ز بیهوشی اگر باز آیم
4 شبنم آسا همه تن دیده گریان گردم چون بگلگشت سراپای تو طناز آیم
1 ما ز هر عشرت دنیا بسخن ساخته ایم بلبلانیم و، ز عالم بچمن ساخته ایم
2 خون خوردیم و ز ادب نام لب او نبریم به انار دل از آن سیب ذقن ساخته ایم
3 کام ما نیست بجز رخصت بوسی ز لبش ما بیک حرف، از آن میم دهن ساخته ایم
4 دلنشین تا شده ما را شکرین گفتارش با دل تنگ از آن تنگ دهن ساخته ایم
1 چشم و گوش و عقل و حس رفتند و، ما وامانده ایم رفته است اسباب ما، خود پیشتر، ما مانده ایم
2 از شراب هستی احباب خالی گشت و ما همچو مو در کاسه افلاک بر جا مانده ایم
3 خواب مرگ از کوفت شاید آورد ما را برون در تلاش زندگانی آن قدر وامانده ایم
4 ما بساط هر تعلق زین سرا برچیده ایم بهر رفتن با عصائی بر سر پا مانده ایم
1 ما بلبلان خار علایق گزیده ایم در آشیان بال و پر خود خزیده ایم
2 دامن بدست خار علایق نداده ایم چون باد اگر چه بر گل و ریحان وزیده ایم
3 از دامگاه بال هما کرده ایم رم در خرقه چون کبوتر چاهی خزیده ایم
4 فیضی که برده ایم ز شیرینی لبت حرف لب تو گفته، لب خود گزیده ایم
1 برکنده از حیات، باندک بهانه ایم دندان کرم خورده کام زمانه ایم
2 گردیده پرده هنر ما، وجود ما ز آن قدر ما نهفته، که خود در میانه ایم
3 امروز در بساط جهان، نیست خوشدلی ما مست بزم دوش، و شراب شبانه ایم
4 فارغ ز هر غمم، دل پر یاد دوست کرد ما پادشاه عالم خود زین خزانه ایم
1 ضعف پیری آمد و، دست از جهان برداشتیم دل بمرگ خود نهادیم و، ز جان برداشتیم
2 ضعف پیری ها بسی ما را ز پا افگنده بود قد دو تا کردیم، خود را از میان برداشتیم
3 صرف شد عمر گرامی جمله در بی حاصلی ما چه حاصلها کزین آب روان برداشتیم!
4 ضامن روزی زمین و آسمان و، ما ز خلق منت نان از زمین و آسمان برداشتیم
1 بی رهنما، براه طلب پا گذاشتیم خود را بشوق راهروی وا گذاشتیم
2 تدبیر دلگشایی ما، هیچکس نکرد این کار را بدامن صحرا گذاشتیم
3 راضی بدلشکستگی جهل خود شدیم گردنکشی بمردم دانا گذاشتیم
4 با ما هر آنچه خصم توانست کرد کرد ما انتقام خود بمدارا گذاشتیم
1 ما ز نادانی، ز بس بدبین و بدخواه خودیم راه ناامن است، تا جایی که همراه خودیم
2 رهزنی ما را نباشد، چون خودی در راه دوست در طریق بندگی القصه خود چاه خودیم
3 هرکجا افتاد کاهی قد بیاری کرد راست در میان همدمان شرمنده کاه خودیم
1 از بزرگان وحشی و، با خاکساران همدمیم کوه اگر باشی تو، ما سیلیم؛ اگر خاکی، نمیم!
2 همچو حرفی کز کتاب افتاده باشد برکنار گر بصورت دورم از یاران، بمعنی باهمیم
3 صبح تا شب باد پیما، شب سراسر غنچه خسب بوستان زندگی را ما همانا شبنمیم
4 میتوان با چرب و نرمی، خصم را بستن زبان ما ز خوی نرم، بر زخم دهنها مرهمیم