1 چو رنگ خویش، هردم انقلاب ساکنی دارم چو جوش باده دایم اضطراب ساکنی دارم
2 ز خود هر چند بگریزم، همان در بند خود باشم رم آهوی تصویرم، شتاب ساکنی دارم
3 مباش ای ساحل غم، چشم بر راهم؛که من کشتی بسان جوهر تیغش در آب ساکنی دارم
4 دلم چون ساغر چشمت نه هر جاییست در محفل برو ساقی، که من جام شراب ساکنی دارم
1 بشکند از ناتوانی استخوان در پیکرم قطره اشکی اگر غلتد ز مژگان ترم
2 دور شد از آب وصلش تا چو ماهی پیکرم چون زبان تشنه میچسبد به کام بسترم
3 گرچه تندم، خاطری هرگز نرنجانیدهام در گلستان جهان خارم، ولی خارترم
4 آتش افسردهام، اما ز سوز دل هنوز میکند روشن چراغ آیینه از خاکسترم
1 چو تار چنگ کند گوشمال غم سازم چو مرغ رنگ بتنگست بال پروازم
2 رسید ضعف بجایی که نارساست اگر کنند کوک بساز خموشی آوازم
3 ز بس جهان شده خالی ز دوستان صدیق فرامشی بود امروز محرم رازم
4 بشوق بال و پر افشانی فضای عدم چو گل همیشه گشاد است بال پروازم
1 ز غم گر سوختم، نزدیک یار مهوش خویشم شدم خاکستر، اما همنشین آتش خویشم
2 بهر جا باشد او، من دور گرد آن سر کویم خیالش تا بدل جا کرده، من هجران کش خویشم
3 فلک را نیست جرم،این اضطراب از خویشتن دارم در این مجمر شرار آسا سپند آتش خویشم
4 چو حرف وصل گوید، خویش را دور افگنم اول برای صید مطلب تیر روی ترکش خویشم
1 تا تیغ تو بگذاشته لب بر لب زخمم باز است بشکر تو ستمگر لب زخمم
2 هرگز نگرفته است دهنها بزبانها خویی که گرفته است بخنجر لب زخمم
3 جز شکوه بیمهریت از دل نتراود گر تیر تو انگشت نهد بر لب زخمم
4 چندان نمکیده است لب گریه دلم را کز آب دم تیغ، شود تر لب زخمم
1 باین افتادگیها، مرد میدان دلیرانم سراپا از شکستم پر، ولی زنجیر شیرانم
2 گریزان آنچنانم از میان مردم عالم که وحشت میکنم تا درمیان گوشه گیرانم
3 بهر کس خویش را بندم، نسازد هفته یی بامن تو گویی از سیه بختی، خضاب موی پیرانم
4 بشمعی خانه فانوس روشن شد، عجب نبود کند گر یاد او از جمله روشن ضمیرانم
1 سرهنگ مصر گوشه نشینی کنون منم پا تا به پیچ کوچه عزلت ز دامنم
2 از نرمیم، بگردن بدخواه خود کمند گردم چو تند بر سر خود، تیغ دشمنم
3 بر ابر، چشم دانه ام از بهر خویش نیست ترسم که برق سیر نگردد ز خرمنم
4 دل خون شود ز حسرت آن چشم سرمه دار هر گه که شام هجر درآید ز روزنم
1 ز آن جهان پاک آمدم، آلوده دامن میروم سوی این غفلت سرا، جان آمدم، تن میروم
2 گلعذاران بسکه در خاک سیاه آسوده اند چون بگورستان روم، گویی بگلشن میروم
3 بهر دنیا میکنم خود را اسیر طبع دون از هوای دختری در چه چو بیژن میروم
4 گو مسازم پایمال، ای خصم بی پروا، که من همچو خار از لاغری در پای دشمن میروم
1 در وطن سخت غریبم، سفری میخواهم می پرد مرغ دلم، بال و پری میخواهم
2 نیست تقصیر کسی، گر نبرد کس نامم هنرم ساخته بیقدر، زری میخواهم
3 توشه را طلب، نیست بجز درد طلب زهد خشکی چکنم؟! چشم تری میخواهم!
4 قیل و قال سخن بیهده دنیا را گوشه گیری چکنم؟! گوش کری میخواهم!