آثار واعظ قزوینی

صفحه 49 از 64
64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی

1 چو رنگ خویش، هردم انقلاب ساکنی دارم چو جوش باده دایم اضطراب ساکنی دارم

2 ز خود هر چند بگریزم، همان در بند خود باشم رم آهوی تصویرم، شتاب ساکنی دارم

3 مباش ای ساحل غم، چشم بر راهم؛که من کشتی بسان جوهر تیغش در آب ساکنی دارم

4 دلم چون ساغر چشمت نه هر جاییست در محفل برو ساقی، که من جام شراب ساکنی دارم

1 بشکند از ناتوانی استخوان در پیکرم قطره اشکی اگر غلتد ز مژگان ترم

2 دور شد از آب وصلش تا چو ماهی پیکرم چون زبان تشنه می‌چسبد به کام بسترم

3 گرچه تندم، خاطری هرگز نرنجانیده‌ام در گلستان جهان خارم، ولی خارترم

4 آتش افسرده‌ام، اما ز سوز دل هنوز می‌کند روشن چراغ آیینه از خاکسترم

1 چو تار چنگ کند گوشمال غم سازم چو مرغ رنگ بتنگست بال پروازم

2 رسید ضعف بجایی که نارساست اگر کنند کوک بساز خموشی آوازم

3 ز بس جهان شده خالی ز دوستان صدیق فرامشی بود امروز محرم رازم

4 بشوق بال و پر افشانی فضای عدم چو گل همیشه گشاد است بال پروازم

1 ز غم گر سوختم، نزدیک یار مهوش خویشم شدم خاکستر، اما همنشین آتش خویشم

2 بهر جا باشد او، من دور گرد آن سر کویم خیالش تا بدل جا کرده، من هجران کش خویشم

3 فلک را نیست جرم،این اضطراب از خویشتن دارم در این مجمر شرار آسا سپند آتش خویشم

4 چو حرف وصل گوید، خویش را دور افگنم اول برای صید مطلب تیر روی ترکش خویشم

1 تا تیغ تو بگذاشته لب بر لب زخمم باز است بشکر تو ستمگر لب زخمم

2 هرگز نگرفته است دهنها بزبانها خویی که گرفته است بخنجر لب زخمم

3 جز شکوه بیمهریت از دل نتراود گر تیر تو انگشت نهد بر لب زخمم

4 چندان نمکیده است لب گریه دلم را کز آب دم تیغ، شود تر لب زخمم

1 باین افتادگیها، مرد میدان دلیرانم سراپا از شکستم پر، ولی زنجیر شیرانم

2 گریزان آنچنانم از میان مردم عالم که وحشت میکنم تا درمیان گوشه گیرانم

3 بهر کس خویش را بندم، نسازد هفته یی بامن تو گویی از سیه بختی، خضاب موی پیرانم

4 بشمعی خانه فانوس روشن شد، عجب نبود کند گر یاد او از جمله روشن ضمیرانم

1 سرهنگ مصر گوشه نشینی کنون منم پا تا به پیچ کوچه عزلت ز دامنم

2 از نرمیم، بگردن بدخواه خود کمند گردم چو تند بر سر خود، تیغ دشمنم

3 بر ابر، چشم دانه ام از بهر خویش نیست ترسم که برق سیر نگردد ز خرمنم

4 دل خون شود ز حسرت آن چشم سرمه دار هر گه که شام هجر درآید ز روزنم

1 ز آن جهان پاک آمدم، آلوده دامن میروم سوی این غفلت سرا، جان آمدم، تن میروم

2 گلعذاران بسکه در خاک سیاه آسوده اند چون بگورستان روم، گویی بگلشن میروم

3 بهر دنیا میکنم خود را اسیر طبع دون از هوای دختری در چه چو بیژن میروم

4 گو مسازم پایمال، ای خصم بی پروا، که من همچو خار از لاغری در پای دشمن میروم

1 در وطن سخت غریبم، سفری میخواهم می پرد مرغ دلم، بال و پری میخواهم

2 نیست تقصیر کسی، گر نبرد کس نامم هنرم ساخته بیقدر، زری میخواهم

3 توشه را طلب، نیست بجز درد طلب زهد خشکی چکنم؟! چشم تری میخواهم!

4 قیل و قال سخن بیهده دنیا را گوشه گیری چکنم؟! گوش کری میخواهم!

آثار واعظ قزوینی

64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی