1 من با نگاه عجز و، تو دل سخت تر ز سنگ هرگز نبسته طرف خدنگ نظر ز سنگ
2 سازی اگر حجاب خود آیینه را، بجاست دارد ضرور باغ جمال تو در ز سنگ
3 از شوق خاک بوسی نعل سمند تو با سر برون دوند گروه شرر ز سنگ
4 از بهر سیب آن ذقن، از خلق دیده ام ظلمی که شاخ دیده برای ثمر ز سنگ
1 ای کرده پشت بر حق و، رو در قفای مال مگذر ز حق، گذشته یی از حق برای مال؟!
2 دور است بر تو بس ره مسجد پی نماز گردی همیشه شهر بشهر از برای مال
3 پیشت بود گریوه صعبی، چو مرگ و تو با سر دوی بکوه و کمر در قفای مال
4 عیب است لاف خود سری و، پای بند زر ننگست نام خواجه فلان و، گدای مال!
1 گذشت عمر و، تو در کار کاهلی، کاهل! رسید مرگ و، تو بسیار غافلی، غافل!!
2 دم از کمال زنی، ز آنکه ناقصی ناقص! کنی بدانش خود ناز، جاهلی، جاهل!!
3 بخویش بسته از آنی، که بیخودی بیخود! ز حق گسسته از آنی، که باطلی، باطل!!
4 ز خود چو تیر گریزت بود ضرور، ضرور! بخویشتن چو کمان، سخت مایلی، مایل!!
1 قامتم گردید چون قلاب، از یاد اجل میکند صیدم باین قلاب صیاد اجل
2 از حواس و از قوی، دیگر بما چیزی نماند خرمن تن رفته رفته، رفت بر باد اجل
3 چون گران شد گوش، واکن چشم ازین خواب گران این گرانی، هست در گوش تو فریاد اجل
4 قد چو خم شد، گردن تسلیم میباید کشید بر تو باشد قد خم، شمشیر جلاد اجل
1 ای از عرق جبین تو صبح بهار دل یاد قدت نهال لب جویبار دل
2 هر دل که بیشمار نباشد در آن غمت در پیش عاشقان نبود در شمار دل
3 فارغ شدم بفکر تو از فکر روزگار غیر از غم تو نیست کسی غمگسار دل
4 چشمم ز رشک، تشنه به خون دلم شده است تا دیده است یاد ترا در کنار دل
1 چشم پیکانت، نگاهی کرده روزی سوی دل زحم هرگز بر ندارد چشم خویش از روی دل
2 بسکه طومار سخن پیچیده در دل مانده است تارها شد از زبانم، باز گردد سوی دل
3 یاد شوخی های مژگان تو بیدارش کند گر شود بالین بخت خفته ام زانوی دل
4 استخوانم از فشار تنگنای روزگار همچو نقش بوریا جا کرده در پهلوی دل
1 بیهوشی دولت را، مردن شمرد عاقل آوازه رفعت را، شیون شمرد عاقل
2 اوضاع جهان دایم، مانند نفس باشد هرآمد کاری را، رفتن شمرد عاقل
3 لب چون بطلب جنبد، در پیش کسان، آن را بر شمع نکو نامی، دامن شمرد عاقل
4 آسایش عزلت را، گفتیم و، نفهمیدند این مرتبه جویان را، کودن شمرد عاقل
1 کی میکنند جامه جان از جسد قبول آنانکه کرده اند لباس نمد قبول؟
2 درگاه دوست، بسکه پسندد شکستگی گر توبه شکسته بری، میشود قبول
3 راضی نمیتوان شدن از خود بکاهلی جایی که در رکاب عمل میدود قبول
4 شادم که در شمار معاصیست طاعتم شاید در آن میان کرم او کند قبول
1 تا کعبه با خیال تو همدوش رفته ام این راه را تمام بآغوش رفته ام
2 دور و دراز شد سفر بیخودی مرا گویا ببوی زلف تو از هوش رفته ام
3 در حیرتم که با همه بیقوتی چه سان از یادت ای نگار قصب پوش رفته ام؟!
4 نازش ز چین جبهه برویم کشیده تیغ تا چون خطش بسیر بنا گوش رفته ام
1 از نهفتن، راز را رسوای عالم کرده ام وز خموشی غیر را با خویش محرم کرده ام
2 هر دمی از زندگی پامال فکری میشود عمر خود را جاده غمهای عالم کرده ام
3 سر نپیچیده است از تأثیر افغانم دلی پادشاهی در جهان از دولت غم کرده ام
4 همچو من نخلی ندارد گلشن آزادگی در جنون تا ریشه زنجیر محکم کرده ام