آثار واعظ قزوینی

صفحه 47 از 64
64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی

1 من با نگاه عجز و، تو دل سخت تر ز سنگ هرگز نبسته طرف خدنگ نظر ز سنگ

2 سازی اگر حجاب خود آیینه را، بجاست دارد ضرور باغ جمال تو در ز سنگ

3 از شوق خاک بوسی نعل سمند تو با سر برون دوند گروه شرر ز سنگ

4 از بهر سیب آن ذقن، از خلق دیده ام ظلمی که شاخ دیده برای ثمر ز سنگ

1 ای کرده پشت بر حق و، رو در قفای مال مگذر ز حق، گذشته یی از حق برای مال؟!

2 دور است بر تو بس ره مسجد پی نماز گردی همیشه شهر بشهر از برای مال

3 پیشت بود گریوه صعبی، چو مرگ و تو با سر دوی بکوه و کمر در قفای مال

4 عیب است لاف خود سری و، پای بند زر ننگست نام خواجه فلان و، گدای مال!

1 گذشت عمر و، تو در کار کاهلی، کاهل! رسید مرگ و، تو بسیار غافلی، غافل!!

2 دم از کمال زنی، ز آنکه ناقصی ناقص! کنی بدانش خود ناز، جاهلی، جاهل!!

3 بخویش بسته از آنی، که بیخودی بیخود! ز حق گسسته از آنی، که باطلی، باطل!!

4 ز خود چو تیر گریزت بود ضرور، ضرور! بخویشتن چو کمان، سخت مایلی، مایل!!

1 قامتم گردید چون قلاب، از یاد اجل میکند صیدم باین قلاب صیاد اجل

2 از حواس و از قوی، دیگر بما چیزی نماند خرمن تن رفته رفته، رفت بر باد اجل

3 چون گران شد گوش، واکن چشم ازین خواب گران این گرانی، هست در گوش تو فریاد اجل

4 قد چو خم شد، گردن تسلیم میباید کشید بر تو باشد قد خم، شمشیر جلاد اجل

1 ای از عرق جبین تو صبح بهار دل یاد قدت نهال لب جویبار دل

2 هر دل که بیشمار نباشد در آن غمت در پیش عاشقان نبود در شمار دل

3 فارغ شدم بفکر تو از فکر روزگار غیر از غم تو نیست کسی غمگسار دل

4 چشمم ز رشک، تشنه به خون دلم شده است تا دیده است یاد ترا در کنار دل

1 چشم پیکانت، نگاهی کرده روزی سوی دل زحم هرگز بر ندارد چشم خویش از روی دل

2 بسکه طومار سخن پیچیده در دل مانده است تارها شد از زبانم، باز گردد سوی دل

3 یاد شوخی های مژگان تو بیدارش کند گر شود بالین بخت خفته ام زانوی دل

4 استخوانم از فشار تنگنای روزگار همچو نقش بوریا جا کرده در پهلوی دل

1 بیهوشی دولت را، مردن شمرد عاقل آوازه رفعت را، شیون شمرد عاقل

2 اوضاع جهان دایم، مانند نفس باشد هرآمد کاری را، رفتن شمرد عاقل

3 لب چون بطلب جنبد، در پیش کسان، آن را بر شمع نکو نامی، دامن شمرد عاقل

4 آسایش عزلت را، گفتیم و، نفهمیدند این مرتبه جویان را، کودن شمرد عاقل

1 کی میکنند جامه جان از جسد قبول آنانکه کرده اند لباس نمد قبول؟

2 درگاه دوست، بسکه پسندد شکستگی گر توبه شکسته بری، میشود قبول

3 راضی نمیتوان شدن از خود بکاهلی جایی که در رکاب عمل میدود قبول

4 شادم که در شمار معاصیست طاعتم شاید در آن میان کرم او کند قبول

1 تا کعبه با خیال تو همدوش رفته ام این راه را تمام بآغوش رفته ام

2 دور و دراز شد سفر بیخودی مرا گویا ببوی زلف تو از هوش رفته ام

3 در حیرتم که با همه بیقوتی چه سان از یادت ای نگار قصب پوش رفته ام؟!

4 نازش ز چین جبهه برویم کشیده تیغ تا چون خطش بسیر بنا گوش رفته ام

1 از نهفتن، راز را رسوای عالم کرده ام وز خموشی غیر را با خویش محرم کرده ام

2 هر دمی از زندگی پامال فکری میشود عمر خود را جاده غمهای عالم کرده ام

3 سر نپیچیده است از تأثیر افغانم دلی پادشاهی در جهان از دولت غم کرده ام

4 همچو من نخلی ندارد گلشن آزادگی در جنون تا ریشه زنجیر محکم کرده ام

آثار واعظ قزوینی

64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی