کرا پا میرود از محفل آن از واعظ قزوینی غزل 537
1. کرا پا میرود از محفل آن سیمبر بیرون؟
مگر بوی کباب دل برد از ما خبر بیرون
...
1. کرا پا میرود از محفل آن سیمبر بیرون؟
مگر بوی کباب دل برد از ما خبر بیرون
...
1. دمی ز آن پیش کآید چون حباب جان زتن بیرون
ازین دریای پرآشوب، ای دل خیمه زن بیرون
...
1. حال ما خواهی بدانی، زلف خوبان را ببین
شور خس را گر ندانی، موج توفان را ببین!
...
1. شوخیش را نکند گوشه نشین خانه زین
جوش این باده فزون است ز پیمانه زین
...
1. چهره آرایی بود از نشأه می ننگ او
از می کیفیت خود می فروزد رنگ او
...
1. میتراود التفات از جبههٔ پرچین او
جوهر و آیینه باشد شوخی و تمکین او
...
1. از آنم کم، که گویم شکر احسان زیاد تو
همینم بس که گاهی میکشم آهی بیاد تو
...
1. میکند گرمی بما هر بیوفائی غیر تو
میبرد ره خانه ام را، هر بلایی غیر تو
...
1. گردد چو بگفتار زبان در دهن تو
عیب تو بانگشت نماید سخن تو
...
1. غم میرمد، ز پیچش زلف سیاه تو
دل کوچه میدهد، بخدنگ نگاه تو
...
1. نیست بلبل چو من و، گل نه چنانست که تو؛
بر رخ گل، عرق شبنم از آنست که تو
...
1. موی چون گردید جو گندم، دگر هشیار شو
وقت گرگ و میش صبح مرگ شد، بیدار شو!
...