آثار واعظ قزوینی

صفحه 45 از 64
64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی

1 میکنند از پیریم با هم سر و سامان وداع وقت شد، یعنی که باید کرد با یاران وداع

2 گوهر دندان نباشد، کز دهن ریزد مرا اشک بارد تن، همانا، میکند با جان وداع

3 خانه چشمم، ز بر هم خوردگی ماتم سراست میکند نور نگه با دیده گریان وداع

4 نیست از پیری مرا این درد در هر استخوان میکنند از روی درد امروز همراهان وداع

1 راه اگر خواهی به اقلیم فنا مانند شمع طی کن اول خویش را سر تا به پا مانند شمع

2 رو به سوی آسمان نیستی قد میکشد نخل بی برگ و بهار عمر ما مانند شمع

3 از درون تا چند باشی رشته تاب آرزو وز برون تردامن از اشک ریا مانند شمع؟!

4 سایه بال همای تیره روزی، صبح ماست شام می آید برون خورشید ما مانند شمع

1 نیافته است کسی لذتی ز خوان طمع نگشته سیر کسی را شکم بنان طمع

2 همیشه بهر پریدن ز ناکسان دنی مساز تیغ زبان تیز بافسان طمع

3 برای اینکه کنی صید مطلب دوری برشته های سخن زه مکن کمان طمع

4 توان بقصر شرف شد چو با کمند دعا مرو بچاه دنائت بریسمان طمع

1 غیر تلخی، طعم دیگر نیست در نان طمع نانخورش از سرکه ابروست در خوان طمع

2 ای که خواهی سازی آباد از گرفتن خویش را خانه های اعتباراتست، ویران طمع

3 طبع طامع را نباشد از گدایی چاره یی جز کف در یوزه نبود کاسه خوان طمع

4 بسکه بوی چرب و نرمی ناید از احسان خلق نانشان نبود ز خشکی باب دندان طمع

1 کسی ز خلق نباشد، چو خسروان قانع که گشته اند بدنیا، ز ترک آن قانع؟!

2 زدست طعنه مجنون، چه سان رهد عقل؟! که شد بسقف گل، از سقف آسمان قانع

3 خورد بنانخورش عزت قناعت نان کسی که گشته ز دنیا به نیم نان قانع

4 بصدر خانه ء دلها همیشه جا دارد شود ز صدر کسی گر بآستان قانع

1 از هجوم داغ، در تن نیست دیگر جای داغ مینهم چون فلس ماهی، داغ بر بالای داغ

2 آمد و رفت خیال دوست را، نتوان نهفت نقش پای یاد جانان است در دل جای داغ

3 اشک خونین گرددش در چشم، از سرگرمیم بر سر شوریده ام شبها رسد چون پای داغ

4 کوچه آمد شد درد است، در دل زخم تیر؛ ناخن سر پنجه عشق است، در تن جای داغ!

1 روشنایی از شب وصل تو اندوزد چراغ سوختن از آتش هجر تو آموزد چراغ

2 گر چراغ چهره ها از غازه میگیرد فروغ غازه از گلگونی رنگ تو افروزد چراغ

3 نام رویش گر برم، تا شام کاهد آفتاب ور ز رنگش دم زنم، تا صبحدم سوزد چراغ

4 خودنمایی حسن را، در پرده کردن خوشتر است جامه از فانوس از آن بر خویشتن دوزد چراغ!

1 ماند ز تاب و تب بدل زار من چراغ گویا که دیده است رخ یار من چراغ

2 افتد ز پای، بسکه خراب فتادن است گر افگند فروغ بدیوار من چراغ

3 آید چو او ببزم، نماند ز من اثر ز آن رو که ظلمتم من و، دلدار من چراغ

4 هرشب بود ز گریه خونبار و اضطراب همچشم من پیاله و، همکار من چراغ

1 انسان چه بود شرم و، درین نیست تکلف رویی که در آن آب حیا نیست بر آن تف!

2 از مال جهان، خواجه بیچاره چه دارد در دست تصرف بجز از نام تصرف؟!

3 پیران زمان جمله مرید خور و خوابند جز دعویشان نیست در انبان تصوف

4 ز اسباب تکلف بمیان خواجه چه آرد به زین که نیارد بمیان پای تکلف؟!

1 میتواند لعل او شد بامی کوثر طرف فتنه مژگان شوخش، با صف محشر طرف

2 صحبت اوراق گل با هم دو روزی بیش نیست الفت نازک مزاجان زود گردد بر طرف

3 منعم و درویش، همدوشند در دیوان عدل در ترازو سنگ بی قیمت بود با زر طرف

4 پایمال برق گردد، خرمنی کز منع بخل چون زر گل نیست آن را دامنی از هر طرف!

آثار واعظ قزوینی

64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی