آثار واعظ قزوینی

صفحه 48 از 64
64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی

1 گر شود صبح رخش، مجلس فروز خانه ام شمع را خواهند بردن مرده از کاشانه ام

2 روزگارم خنده رو آمد ببالین هر صباح شام بیرون رفت چون دود سیاه از خانه ام

3 بسکه از بند حصار شهر وحشت میکند میرمد از حلقه زنجیر خود دیوانه ام

4 از مکافات ستم روشندلان ایمن نیند شمع لرزد بر خود، از بیتابی پروانه ام

1 مژده باد ای دل، که اینک می‌رسد ماه صیام دارد از حق بهر امید گنهکاران پیام

2 وه چه مه! شوینده عصیان خلق از نامه ها وه چه مه! خواهنده عذر گناه خاص و عام

3 طرفه ماهی، پای تا سر بخشش و لطف و کرم طرفه ماهی، سر بسر آمرزش و انعام عام

4 گر کند توفیق حق یاری، درین فرخنده ماه میتوان از نفس تن پرور کشیدن انتقام

1 یارب ز چرک مال جهان بخش نفرتم ز آلایش تعلق آن ده طهارتم

2 از دست رفت پای، بده دست و پای سعی تن گشت همچو سرمه، بده چشم عبرتم

3 گرد گناه، از گهرم برده آب و رنگ اشک ندامتم ده و، رنگ خجالتم

4 دستار عقل کهنه شد و، دلق تن کثیف بستان مرا، که سخت گرفته است نکبتم

1 اگر عاصی، اگر مجرم، اگر بی‌دین، اگر مستم؛ به محشر کی گذارد دامن عفوت تهی دستم؟!

2 ز بس خواناست از پیشانیم خط گنه‌کاری تواند نامهٔ اعمال شد آیینه در دستم

3 خلاصی از غم دنیا، نباشد اهل دنیا را گشاد دل ندیدم تا به فکر این و آن بستم

4 نگاه ظاهر و باطن، یکی کردم؛ تو را دیدم رسا شد، این دو کوته رشته را با هم چو پیوستم

1 غبار آسا نسیمی چون وزد، در پای او افتم که شاید یک نفس در دامن صحرای او افتم

2 براه عشق جانان وادی و منزل نمیدانم بجز این کز سر خود خیزم و، در پای او افتم

3 ندانم را دیگر بهر گلگشت سراپایش مگر در کوچه باغ زلف سر تا پای او افتم

4 دگر باغ جنان را سفره بر سر نفگنم یک دم اگر در سایه سرو قد رعنای او افتم

1 ز شرح اشتیاق دوست، تا حرفی بیان کردم سراپا خویشتن را چون قلم صرف زبان کردم

2 چنان کاول شناساند الف، استاد کودک را من اول ناوک او را، به دل خاطر نشان کردم

3 شدم در مکتب دل تا گلستان خوان حسن او چو قمری سطر سرو قامت او را روان کردم

4 گذار عمر پیرم کرد و، من هم از خرام او به فکر سرو خود افتادم و، خود را جوان کردم

1 از ناز اگر نیایی، خود در خیال مردم رحمت چرا نیاید، باری بحال مردم؟!

2 از وحشتی که داری، حرف رخت نیاید در مصحف نکویی، هرگز بفال مردم

3 بر کس نمیوزد تند هرگز نسیم لطفت از دل چگونه خیزد گرد ملال مردم

4 چشمی ز صبح وصلت، هرگز نکرد روشن هر چند سوخت خود را، شمع خیال مردم

1 ز غصه جان نبری، بی حذر ازین مردم! بمنزلی نرسی، بی سفر ازین مردم!

2 بهند سایه دیوار فقر کن سفری امید سود چه داری دگر ازین مردم؟!

3 در آب حلقه این قوم و، گل به چین نفسی بیار طاقت و، عبرت ببر ازین مردم!

4 شرر ز خلق مگر دید آنچه من دیدم که ناگشوده بپوشد نظر ازین مردم!؟

1 نهادم عینک و، ملک عدم را بی خفا دیدم ازین روزن عجب بستانسرای دلگشا دیدم!

2 گه از زور جوانیها و گه از ضعف پیریها ازین ده روزه عمر بی بقا دیدی چه ها دیدم؟!

3 ز پا هرجا فتادم، عجز من شد دستگیر من چه یاریها که در عالم ازین بیدست و پا دیدم

4 درین جزء زمان از کس ندیدم همرهی در کل بغیر اینکه گاهی دستگیری از حنا دیدم

1 ز بس نومیدی، از امیدهای خویشتن دیدم ز امیدی که هم در ناامیدی هست، نومیدم

2 بسان غنچه بودم تنگدل دایم ز خودسازی چو گل، برداشتم از خویشتن تا دست، خندیدم

3 فزونی مینمود اول، بچشمم بیشتر، اما زیاد آمد کمی با عقل خود وقتی که سنجیدم

آثار واعظ قزوینی

64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی