در میان دوستان، با این از واعظ قزوینی غزل 597
1. در میان دوستان، با این کمال بندگی
غیر تنهایی نداریم از کسی شرمندگی
...
1. در میان دوستان، با این کمال بندگی
غیر تنهایی نداریم از کسی شرمندگی
...
1. نیست چون بر غیر جان کندن، بنای زندگی
این قدر ای تن، چه میمیری برای زندگی؟!
...
1. با این دو روزه عمر، با این حرص پیشگی
ای وای اگر حیات تو بودی همیشگی
...
1. چون کند شمع رخت را انجمن پروانگی
شیشه نگذارد بساغر، خدمت پیمانگی
...
1. از حال میزند دم، صوفی بهرزه نالی
الحق ولی توان شد، زین حالهای قالی!
...
1. بر کتاب دل نوشتم تا خط عشقت جلی
میکنند اطفال روز و شب، به گردم جدولی
...
1. ز بس پر گشته بزم از حیرت روی دل آرامی
نمیگردد زبانی، غیر دود آه، در کامی
...
1. اگر گللر غمیندینک دور چمنده بلبل افغانی
کیمونگ عشقیندینک آیا چاک دور گللر گریبانی
...
1. زبان گشود و، چنین گفت شمع نورانی:
که هست نور و صفا بیش در پریشانی
...
1. ندهم تن بجز از عریانی
این سر است و ره بی سامانی
...
1. با من نگاه او کرد، هر چند پهلوانی
آخر بخاکم افتاد، از فیض ناتوانی
...
1. چه دوداست آن ترا بر گرد لب از خط ریحانی
گرفتت باغ حسن آتش مگر ز آن لعل رمانی
...