آثار واعظ قزوینی

صفحه 51 از 64
64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی

1 برده است از بسکه فکر آن نگار جانیم گشته موی کاسه زانو خط پیشانیم

2 این رگ گردن که من از اهل دانش دیده ام می توان برد ای فلاطون رشک بر نادانیم

3 در محبت بر نمی آید بلا با صبر من بس نباشد سیلی، از بس تشنه ویرانیم

4 از پی تحصیل رزق ما عرق ریزد سحاب روز و شب چون ابر، من در گریه از بی نانیم

1 بنشین تا رخت از تاب نظر غازه کنیم با لب لعل تو، یکدم نمکی تازه کنیم

2 نسخه صحبت ما زود ز هم میپاشد مگرش از سخن زلف تو شیرازه کنیم

3 خواهد از گریه شادی شب وصل تو نثار بعد ازین گریه ز هجر تو باندازه کنیم

4 نیست برنده تر از حق نمک، شمشیری ما بخصمی که کشد تیغ، نمک تازه کنیم

1 چون کند پیری ستم، یاد جوانی می‌کنیم ما به عمر رفته اکنون زندگانی می‌کنیم

2 وقت رفت گشته، باید وام دل‌ها باز داد زین سبب با دوستان نامهربانی می‌کنیم

3 مانده ته مینایی از درد و شراب زندگی یک دو روزی نیز با آن کامرانی می‌کنیم

4 می‌کند اکنون ز ما گل آرزوها رنگ رنگ ما بهار خویشتن را در خزانی می‌کنیم

1 چنان زشتم، که ترسم چشم رحمت ننگرد سویم مگر فردا کشد رنگ خجالت پرده بر رویم

2 اقامت چون توان کردن، چو آمد نوبت پیری؟ درین میدان قد خم گشته چوگانست و، من گویم!

3 چنان در بستر افتادگی بر خویش میبالم که تنگی میکند بر تن، لباس نقش پهلویم

4 ندانستم ز حیرت یار کی برخاست از مجلس؟ تپیدن‌های دل هرچند زد دستی به پهلویم!

1 خود هم ز ظلم خانه خرابند ظالمان دیوار و در ندارد، از آن خانه کمان

2 مالی گرفته اند و، عوض عمر داده اند دنیا گران برآمده بهر ستمگران

3 دنیا بود چو مزبله یی پر ز بوی گند ز آن روی نیست پاک دلان را، دماغ آن

4 خواهی اگر ز پای نیفتی، خموش باش بر نخل عمر، اره بود شمع را زبان

1 درست نیست گشودن به خنده لب چندان که خویش را شکند، پسته چون شود خندان

2 به ملک صبر ترا خاتم سلیمانیست جگر شود چو نگیندان گوهر دندان

3 تو یوسفی و، جهان بقا ترا مصر است چنانکه صلب و رحم چاه و، این جهان زندان

4 زمانه ایست که چون آمد آمد دشمن بری چو نام گدایی، کنند دربندان!

1 از ما گذشت عمر، بآیین مهوشان گیسوی آه حسرت ما از قفا کشان

2 از خانه ماهروی من آمد چو شب برون شد کوچه پر ز دیده حیران چو کهکشان

3 پیوسته سوی خود، رخ عاشق نگاه او چشم مرا ز تار نگه برده موکشان

4 هر چند پای بر دلم افشرد کوه صبر از خویش برد آن خم زلفم، کشان کشان

1 غم بود غم، شراب درویشان دل بود دل، کباب درویشان

2 هست رخسار حسن سیرت را زلف، از پیچ و تاب درویشان

3 شب شود طالع از سیه روزی شمع سان آفتاب درویشان

4 همچو آب از شنا خورد برهم عالم از اضطراب درویشان

1 پا ز دولت نخورد، ترک سر درویشان ره بحشمت ندهد، خاک در درویشان

2 ندهد حاجتشان، راه بتصدیع کسی بار صندل نکشد، دردسر درویشان

3 طایر گلشن قدسند ز فارغبالی ای ستمگر نخوری هان بپر درویشان!

4 وقت این خانه بدوشان، همه صبح وطنست شام غربت نبود، در سفر درویشان

1 برگ جوانیت ریخت، برگ نوای طفلان تا چند پیر سازی، خود را برای طفلان؟

2 پیری رسید ای دل، آلوده چند باشی دایم بچرک دنیا، چون دست و پای طفلان؟!

3 تا از جنون نیفتم، در چاه فکر دنیا زنجیر کرده عشقم، از حلقه های طفلان

4 با روزی دمادم، یک جو نمیشود کم حرص گرسنه چشمم، چون اشتهای طفلان

آثار واعظ قزوینی

64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی