1 برده است از بسکه فکر آن نگار جانیم گشته موی کاسه زانو خط پیشانیم
2 این رگ گردن که من از اهل دانش دیده ام می توان برد ای فلاطون رشک بر نادانیم
3 در محبت بر نمی آید بلا با صبر من بس نباشد سیلی، از بس تشنه ویرانیم
4 از پی تحصیل رزق ما عرق ریزد سحاب روز و شب چون ابر، من در گریه از بی نانیم
1 بنشین تا رخت از تاب نظر غازه کنیم با لب لعل تو، یکدم نمکی تازه کنیم
2 نسخه صحبت ما زود ز هم میپاشد مگرش از سخن زلف تو شیرازه کنیم
3 خواهد از گریه شادی شب وصل تو نثار بعد ازین گریه ز هجر تو باندازه کنیم
4 نیست برنده تر از حق نمک، شمشیری ما بخصمی که کشد تیغ، نمک تازه کنیم
1 چون کند پیری ستم، یاد جوانی میکنیم ما به عمر رفته اکنون زندگانی میکنیم
2 وقت رفت گشته، باید وام دلها باز داد زین سبب با دوستان نامهربانی میکنیم
3 مانده ته مینایی از درد و شراب زندگی یک دو روزی نیز با آن کامرانی میکنیم
4 میکند اکنون ز ما گل آرزوها رنگ رنگ ما بهار خویشتن را در خزانی میکنیم
1 چنان زشتم، که ترسم چشم رحمت ننگرد سویم مگر فردا کشد رنگ خجالت پرده بر رویم
2 اقامت چون توان کردن، چو آمد نوبت پیری؟ درین میدان قد خم گشته چوگانست و، من گویم!
3 چنان در بستر افتادگی بر خویش میبالم که تنگی میکند بر تن، لباس نقش پهلویم
4 ندانستم ز حیرت یار کی برخاست از مجلس؟ تپیدنهای دل هرچند زد دستی به پهلویم!
1 خود هم ز ظلم خانه خرابند ظالمان دیوار و در ندارد، از آن خانه کمان
2 مالی گرفته اند و، عوض عمر داده اند دنیا گران برآمده بهر ستمگران
3 دنیا بود چو مزبله یی پر ز بوی گند ز آن روی نیست پاک دلان را، دماغ آن
4 خواهی اگر ز پای نیفتی، خموش باش بر نخل عمر، اره بود شمع را زبان
1 درست نیست گشودن به خنده لب چندان که خویش را شکند، پسته چون شود خندان
2 به ملک صبر ترا خاتم سلیمانیست جگر شود چو نگیندان گوهر دندان
3 تو یوسفی و، جهان بقا ترا مصر است چنانکه صلب و رحم چاه و، این جهان زندان
4 زمانه ایست که چون آمد آمد دشمن بری چو نام گدایی، کنند دربندان!
1 از ما گذشت عمر، بآیین مهوشان گیسوی آه حسرت ما از قفا کشان
2 از خانه ماهروی من آمد چو شب برون شد کوچه پر ز دیده حیران چو کهکشان
3 پیوسته سوی خود، رخ عاشق نگاه او چشم مرا ز تار نگه برده موکشان
4 هر چند پای بر دلم افشرد کوه صبر از خویش برد آن خم زلفم، کشان کشان
1 غم بود غم، شراب درویشان دل بود دل، کباب درویشان
2 هست رخسار حسن سیرت را زلف، از پیچ و تاب درویشان
3 شب شود طالع از سیه روزی شمع سان آفتاب درویشان
4 همچو آب از شنا خورد برهم عالم از اضطراب درویشان
1 پا ز دولت نخورد، ترک سر درویشان ره بحشمت ندهد، خاک در درویشان
2 ندهد حاجتشان، راه بتصدیع کسی بار صندل نکشد، دردسر درویشان
3 طایر گلشن قدسند ز فارغبالی ای ستمگر نخوری هان بپر درویشان!
4 وقت این خانه بدوشان، همه صبح وطنست شام غربت نبود، در سفر درویشان
1 برگ جوانیت ریخت، برگ نوای طفلان تا چند پیر سازی، خود را برای طفلان؟
2 پیری رسید ای دل، آلوده چند باشی دایم بچرک دنیا، چون دست و پای طفلان؟!
3 تا از جنون نیفتم، در چاه فکر دنیا زنجیر کرده عشقم، از حلقه های طفلان
4 با روزی دمادم، یک جو نمیشود کم حرص گرسنه چشمم، چون اشتهای طفلان