64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی

1 هرگه آن گلزار خوبی، یاد می آرد ز ما همچو باران بهاری فیض می بارد ز ما

2 هستی ما تشنه پاشیدنست از یکدگر وای اگر شیرینی غم دست بردارد ز ما

3 ما همه چون مشت خاکیم و، نفس چون تندباد میوزد این باد، تا یک ذره نگذارد ز ما

4 تا نگریم زار زار، آن شوخ گل گل نشکفد گلشن رخسار خود را تازه میدارد ز ما

1 غمی در دل کند ماتم سرا صحرا و گلشن را غبار دیده شام تیره سازد روز روشن را

2 ز خرج مال ای منعم، کسی نقصان نمی بیند جوی بر باد دادن، کم نسازد قدر خرمن را

3 گداز سنگ آهن را، در آتش دیدم و گفتم سزای آنکه چون جان در بغل پرورده دشمن را

4 دل بینا براه معرفت، چشمی نمی خواهد به عینک احتیاجی نیست هرگز چشم روشن را

1 قوی شد لاغر از گوشمال غم ز بس ما را برون افتاد چون چنگ از بدن تار نفس ما را

2 گلستانی که بی‌سرو قد رعنای او باشد خیابانش ز دلگیری بود چاک قفس ما را

3 چه با کوه غمت سازیم؟ کز بس ناتوانی‌ها ز پا می‌افگند هنگام برگشتن نفس ما را

4 به آیین تواضع داد از پشت خمم عادت بود از شیخ پیری حق این تعلیم بس ما را

1 شیشه دلها شکستن، نیست کار سنگ ما از برای آشتی پیوسته باشد جنگ ما

2 بسکه بنیاد وجود ما ز هم پاشیده است گرد برخیزد اگر در چهره، گردد رنگ ما

3 از غم او ناله ما بسکه میبالد بخود نیست دور از پرده گر بیرون رود آهنگ ما

4 حال ما دنیا پرستان، حال سنگ و آهن است کز برای دیگران پیوسته باشد جنگ ما

1 نیست غمخوار چو لیلی، دل محزون مرا شانه بس پنجه آن خور سر مجنون مرا

2 کشته تیغ سمورند همه خود سازان ای نمد سخت خریدی تو از آن خون مرا

3 کرده ام خون بدل از منع رخ جانانش میخورد دیده خونبار، ازآن خون مرا

4 نیست گوشی که بود لایق در سخنی زان خریدار نباشد در مکنون مرا

1 ذوق برهنگی عقل از تن گرفت ما را زان خارزار دنیا دامن گرفت ما را

2 از رهگذار سختی بر سر سفید شد مو در تنگنای این کوه بهمن گرفت ما را

3 از خار بست دنیا با قوت رمیدن مردانه جسته بودیم این تن گرفت ما را

4 زور رمیدن ما از عهده برنیاید از دست خلق آخر مردن گرفت ما را

1 ز لطف دوست کی آید دریدن پرده ما را؟ اگر خجلت بروی ما نیارد کرده ما را؟

2 نباشد جز فرو رفتن ز خجلت بر زمین فردا اگر سرکوب ما خواهند کرد آورده ما را

3 همین نعمت ز نعمتهای الوان بس که همچون گل برخ چینی نباشد سفره گسترده ما را

4 مصور گر کشد تمثال ما ز آلوده دامانی عجب نبود ورق از خود فشاند کرده ما را

1 زیور تن صحت اعضاست اهل هوش را نیست دری پربهاتر از شنیدن گوش را

2 هست کم حرفی حدیثی معنیش فهمیدگی از کتاب عقل سطری دان لب خاموش را

3 بردبارانند بر خلق جهان سرور از آن داده اند اعضای تن جابر سر خود دوش را

4 ظرف این بد باطنان را جز خیال خام نیست زین طبقها وای بردارند اگر سرپوش را

1 بلا نتیجه بود، عیشهای نوشین را نسب به خنده رسد، گریه های خونین را

2 ز غفلت تو جهان گشته جای آسایش نموده خواب گران نرم سنگ بالین را

3 تراست عیش گوارا، چو خاکسار شوی که آب سرد بود کوزه سفالین را

4 نسب چه سود دهد، چون تو بی هنر باشی؟ ز آب جو، چه برش تیغهای چوبین را؟

1 به پیری، از چه رو می افگنی کار جوانی را چه میدانی که سلخی هست، ماه زندگانی را

2 کسی کز بار پیری حلقه شد قد چو شمشادش سراپا چشم گردیده است و، میجوید جوانی را

3 دلیلی بهتر از افتادگی نبود ره حق را که از بالای پستی، آب دارد این روانی را

4 در آفت خانه دنیا، تلاش خاکساری کن زمین بودن سپر باشد، بلای آسمانی را

آثار واعظ قزوینی

64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی