64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی

1 قرب حق جویی؟ رضا جو باش خلق الله را نیست غیر از طاق دلها راه، آن درگاه را

2 تا شود آگاه از احوال هر نزدیک و دور برفراز تخت از آن جا داده ایزد شاه را

3 میتواند ناله یی دودش رساندن برفلک گر به مه سایی ز حشمت قبه خرگاه را

4 با خیال دوست عمری همنشینی کرده است کی غم دنیا بسر گنجد دل آگاه را

1 کرد ظاهر از نقاب آن روی گلگون کرده را سوخت غمهای بصد خون جگر پرورده را

2 بی نقاب شرم، بی نور است حسن مهوشان روشنی هرگز نباشد دیده بی پرده را

3 بی بصیرت هم ز فیض جستجو بی بهره نیست دیده غربال یابد گوهر گم کرده را

4 بسکه باشد مدعا از ما به ما نزدیکتر میتوان پرسید از منزل ره گم کرده را

1 در وحشت دو کون بجو آن یگانه را بر روی دل ببند در فکر خانه را

2 چشم از جهان بپوش و، دگر بیش از این مبین چین جبین پست و بلند زمانه را

3 خواهی که سرفراز شوی، خاکسار باش راهی جز آستان نبود صدر خانه را

4 پیوسته اهل حرص، ذلیلند در جهان خرمن به خاک تیره نشانده است دانه را

1 دوست می سازد تواضع دشمن دیرینه را خاکساری میکند جاروب گرد کینه را

2 نشکنی تا خویش را، از دوست کی یابی نشان؟ هست پیچیدن کلید قفل این گنجینه را

3 تا بروی ما بگوید حرف مردن مو به مو کرده پیری روکش ما، هر نفس آیینه را

4 تر چو می گردد نمد، از تیغ تیزش باک نیست گریه جوشن کرده بر ما خرقه پشمینه را

1 گر به رنگش لاله یی باشد به دامن کوه را چون صدا حیف است گرد سر نگشتن کوه را

2 سیل کوه از جا اگر بنیاد شهری میکند میکند از جای سیل گریه من کوه را

3 عیب تو خواهی نگوید خصم، عیب او مگو با خموشی میتوان خاموش کردن کوه را

4 میخورد زخم جفا، هرکس که دارد جوهری تیشه بر دل میزنند از بهر معدن کوه را

1 به پیری، از چه رو می افگنی کار جوانی را چه میدانی که سلخی هست، ماه زندگانی را

2 کسی کز بار پیری حلقه شد قد چو شمشادش سراپا چشم گردیده است و، میجوید جوانی را

3 دلیلی بهتر از افتادگی نبود ره حق را که از بالای پستی، آب دارد این روانی را

4 در آفت خانه دنیا، تلاش خاکساری کن زمین بودن سپر باشد، بلای آسمانی را

1 زخم کاری، می برازد بر دل پردرد ما گریه خونبار میزیبد برنگ زرد ما

2 هر نفس چون شاهدان با آرزوی خفته است عرض ما را داد بر باد این دل نامرد ما

3 همچو گل ما عاجز بند علایق نیستیم میکشد زود از کف شیرازه دامن فرد ما

4 هر نسیمی کآمد از کویش به بادم داد و رفت سرسری نگذشت هرگز صرصری از گرد ما

1 عرق ناکرده پاک، از محفل ما شد نگار ما درین گلشن سبکتر خاست از شبنم بهار ما

2 بروی سخت ما گفتار ناصح برنمی آید صدا را سرمه برگرداند از خود کوهسار ما

3 نمی آید ز ما اظهار هستی پیش کس کردن بزور آیینه از دست نفس گیرد غبار ما

4 بدستش رنگ خون خویشتن میخواستم، اما حنا کی دست برمیدارد از دست نگار ما؟

1 قد خم شد و افتاد جهان از نظر ما واشد سر و سامان هوسها، ز سر ما

2 در تن حرکت نیست، بجز گردش رنگم دیگر سفر هند حنا شد سفر ما

3 چون غنچه، زر ما گره مشت ندیده است صندوق بگو کیسه ندوزد به زر ما

4 در باغ سخاوت نتوان کامرسش گفت خود را چو به کامی نرساند ثمر ما

1 سر بزینت کی فرود آرد تن رنجور ما؟ تن به سامان کی دهد هرگز، سر پرشور ما؟

2 برنمی خیزد ز نرمی از شکست ما صدا هست این نعمت بجای کاسه فغفور ما

3 پیش ما سودای مجنون کی تواند شد سفید؟ بحر چون گرداب می پیچد بخود از شور ما

4 ما شه ملک رضائیم و سپاه ماست غم نیست غیر از ما هرچه میخواهد شود دستور ما

آثار واعظ قزوینی

64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی