64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی

1 مدان یک دم روا ای خواجه در دادن توقف را که تا استاده یی، مرگ از کفت گیرد تصرف را

2 در اقلیم قناعت، زین سبب تنگی نمی باشد که بیرون کرده اند از شهر درویشان تکلف را

3 بقدر لب گزیدن، صرفه کن از زندگی وقتی مکن تنگ از هجوم معصیت جای تأسف را

4 جهانی زور نتواند حریف ناتوانی شد دل زاری گرفت از دست شهری درد یوسف را!

1 به نرمی می‌توان تسخیر کردن خصم سرکش را به آب آهن برون می‌آورد از سنگ آتش را

2 تلاش همدمی با تیره‌روزان میمنت دارد که طول عمر بخشد الفت خاکستر آتش را

3 ازین غیرت که با روی تو دارد نسبتی مشکل که در آغوش خاکستر توانم دید آتش را

4 تلاش معنیی کن تا به کی آرایش ظاهر؟ که در بازار دین نبود روایی قلب روکش را

1 زخم کاری، می برازد بر دل پردرد ما گریه خونبار میزیبد برنگ زرد ما

2 هر نفس چون شاهدان با آرزوی خفته است عرض ما را داد بر باد این دل نامرد ما

3 همچو گل ما عاجز بند علایق نیستیم میکشد زود از کف شیرازه دامن فرد ما

4 هر نسیمی کآمد از کویش به بادم داد و رفت سرسری نگذشت هرگز صرصری از گرد ما

1 در نظر دایم گرآن زلف دو تا باید مرا ریزش اشک زمین سایی رسا باید مرا

2 بسکه هر عضوم ز ضعف تن به راهی میرود چون قفس از هر جهت چندین عصا باید مرا

3 هر سر مویی ازو دستیست دامنگیر چشم دیده یی از بهر هر عضوش جدا باید مرا

4 چشم بستن از دو عالم، دیده را بینش فزاست از غبار دیده خود توتیا باید مرا

1 تو صاف باش و، مزن حرف دردنوشی ما که به ز بار علایق سبو بدوشی ما

2 توان ز جوش مریدان به گرد ما دانست ز خارخار هوس بوده شال پوشی ما

3 کسی چو نیست خریدار جنس ما جز ما شده است آینه دکان خودفروشی ما

4 ز دستکاری دوران، ز هم نمی پاشیم که جلد نسخه ما گشته پوست پوشی ما

1 قد خم شد و افتاد جهان از نظر ما واشد سر و سامان هوسها، ز سر ما

2 در تن حرکت نیست، بجز گردش رنگم دیگر سفر هند حنا شد سفر ما

3 چون غنچه، زر ما گره مشت ندیده است صندوق بگو کیسه ندوزد به زر ما

4 در باغ سخاوت نتوان کامرسش گفت خود را چو به کامی نرساند ثمر ما

1 دلخراشی کرد از بس در شب هجران مرا پنجه شد از قطره های خون گل مرجان مرا

2 در پی سودای زلفش، بسکه چشم من دوید چشمه یی گردید زیر موی هر مژگان مرا

3 با وصالش سختی دوران بمن دشوار نیست دادن جان پیش جانان، خوشتر است از جان مرا

4 بسکه کاهیدم زدرد عشق چون تار نگاه مانم از رفتن، غباری گیرد ار دامان مرا؟

1 بالید از رخ تو دل پر ملال ما از آفتاب به در شد آخر هلال ما

2 ما ریشه در زمین قناعت دوانده ایم چون شمع آب میخورد از خود نهال ما

3 بر چهره شکسته ما، رنگ تهمت است مالیده خون بما اثر انفعال ما

4 ما تخم در زمین دیاری فشانده ایم کابر بهار نیز نگرید بحال ما

1 دل چسان پنهان کند در سینه آه خویش را دانه چون بر خویشتن دزدد گیاه خویش را

2 بسکه شب کردم چو صیقل با قد خم اضطراب ساختم آیینه سنگ تکیه گاه خویش را

3 در بزرگی باید افگندن ز سر تاج غرور میوه در بالیدن اندازد کلاه خویش را

4 تهمت رحمی بخود مگذار و خون من بریز میتوان با خون من شستن گناه خویش را

1 شاد از غیرت ندیدم خاطر ناشاد را جلوه تا در بر کشید آن قامت شمشاد را

2 خردسالی تیره روزم کرد کز تابندگی پنجه خورشید سازد سیلی استاد را

3 زنده معشوق می باشند از بس عاشقان نقش شیرین زنده دارد شهرت فرهاد را

4 نرم خویی پیشه کن کز چین جوهر پاک کرد صیقل از همواری خود جبهه فولاد را

آثار واعظ قزوینی

64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی