1 قرب حق جویی؟ رضا جو باش خلق الله را نیست غیر از طاق دلها راه، آن درگاه را
2 تا شود آگاه از احوال هر نزدیک و دور برفراز تخت از آن جا داده ایزد شاه را
3 میتواند ناله یی دودش رساندن برفلک گر به مه سایی ز حشمت قبه خرگاه را
4 با خیال دوست عمری همنشینی کرده است کی غم دنیا بسر گنجد دل آگاه را
1 کرد ظاهر از نقاب آن روی گلگون کرده را سوخت غمهای بصد خون جگر پرورده را
2 بی نقاب شرم، بی نور است حسن مهوشان روشنی هرگز نباشد دیده بی پرده را
3 بی بصیرت هم ز فیض جستجو بی بهره نیست دیده غربال یابد گوهر گم کرده را
4 بسکه باشد مدعا از ما به ما نزدیکتر میتوان پرسید از منزل ره گم کرده را
1 در وحشت دو کون بجو آن یگانه را بر روی دل ببند در فکر خانه را
2 چشم از جهان بپوش و، دگر بیش از این مبین چین جبین پست و بلند زمانه را
3 خواهی که سرفراز شوی، خاکسار باش راهی جز آستان نبود صدر خانه را
4 پیوسته اهل حرص، ذلیلند در جهان خرمن به خاک تیره نشانده است دانه را
1 دوست می سازد تواضع دشمن دیرینه را خاکساری میکند جاروب گرد کینه را
2 نشکنی تا خویش را، از دوست کی یابی نشان؟ هست پیچیدن کلید قفل این گنجینه را
3 تا بروی ما بگوید حرف مردن مو به مو کرده پیری روکش ما، هر نفس آیینه را
4 تر چو می گردد نمد، از تیغ تیزش باک نیست گریه جوشن کرده بر ما خرقه پشمینه را
1 گر به رنگش لاله یی باشد به دامن کوه را چون صدا حیف است گرد سر نگشتن کوه را
2 سیل کوه از جا اگر بنیاد شهری میکند میکند از جای سیل گریه من کوه را
3 عیب تو خواهی نگوید خصم، عیب او مگو با خموشی میتوان خاموش کردن کوه را
4 میخورد زخم جفا، هرکس که دارد جوهری تیشه بر دل میزنند از بهر معدن کوه را
1 به پیری، از چه رو می افگنی کار جوانی را چه میدانی که سلخی هست، ماه زندگانی را
2 کسی کز بار پیری حلقه شد قد چو شمشادش سراپا چشم گردیده است و، میجوید جوانی را
3 دلیلی بهتر از افتادگی نبود ره حق را که از بالای پستی، آب دارد این روانی را
4 در آفت خانه دنیا، تلاش خاکساری کن زمین بودن سپر باشد، بلای آسمانی را
1 زخم کاری، می برازد بر دل پردرد ما گریه خونبار میزیبد برنگ زرد ما
2 هر نفس چون شاهدان با آرزوی خفته است عرض ما را داد بر باد این دل نامرد ما
3 همچو گل ما عاجز بند علایق نیستیم میکشد زود از کف شیرازه دامن فرد ما
4 هر نسیمی کآمد از کویش به بادم داد و رفت سرسری نگذشت هرگز صرصری از گرد ما
1 عرق ناکرده پاک، از محفل ما شد نگار ما درین گلشن سبکتر خاست از شبنم بهار ما
2 بروی سخت ما گفتار ناصح برنمی آید صدا را سرمه برگرداند از خود کوهسار ما
3 نمی آید ز ما اظهار هستی پیش کس کردن بزور آیینه از دست نفس گیرد غبار ما
4 بدستش رنگ خون خویشتن میخواستم، اما حنا کی دست برمیدارد از دست نگار ما؟
1 قد خم شد و افتاد جهان از نظر ما واشد سر و سامان هوسها، ز سر ما
2 در تن حرکت نیست، بجز گردش رنگم دیگر سفر هند حنا شد سفر ما
3 چون غنچه، زر ما گره مشت ندیده است صندوق بگو کیسه ندوزد به زر ما
4 در باغ سخاوت نتوان کامرسش گفت خود را چو به کامی نرساند ثمر ما
1 سر بزینت کی فرود آرد تن رنجور ما؟ تن به سامان کی دهد هرگز، سر پرشور ما؟
2 برنمی خیزد ز نرمی از شکست ما صدا هست این نعمت بجای کاسه فغفور ما
3 پیش ما سودای مجنون کی تواند شد سفید؟ بحر چون گرداب می پیچد بخود از شور ما
4 ما شه ملک رضائیم و سپاه ماست غم نیست غیر از ما هرچه میخواهد شود دستور ما