1 گشته از سوز شرر زان سینه گلخن سنگ را کاتش افگنده است در دل، ناله من سنگ را
2 میکند سامان اسباب جنونم نوبهار بهر طفلان سیل می آرد بدامن سنگ را
3 سازش گردون بدو نان یک دو روزی بیش نیست زود اندازد چو بردارد فلاخن سنگ را
4 روزگار آخر ستمگر را ستمکش می کند شیشه میسازد مکافات شکستن، سنگ را
1 تا زنده است دل، نیست لذت پذیر دنیا کی میشود نمک سود، ماهی ز شور دریا؟!
2 چون سایه، چند افتی در پای قصر و ایوان؟ بردار دست از شهر، بگذار سر بصحرا
3 با سوز عشق باشد، روشن طریق مقصد آتش بلد نخواهد هرگز براه بالا
4 با کوچکان بیامیز تا روشناس گردی گرچه جلی بود خط، بی نقطه نیست خوانا
1 این قدر طول امل ره میدهی در دل چرا مصحف خود را این خط میکنی باطل چرا؟
2 عیش دنیا احتلام خواب غفلت بیش نیست از خیالی این قدر آلودگی ای دل چرا
3 از محیط آرزو بگذر نفس تا میوزد در چنین باد مرادی این قدر کاهل چرا
4 صید مطلب تا کنی بگریز از خود همچو تیر چون کمان حلقه برخود این قدر مایل چرا
1 زان لعل لب سخن شده رنگین ز بس مرا در سینه چون خراش نماید نفس مرا
2 صید غزال فرصتم از دست رفت، حیف! طول امل کشیده چو سگ در مرس مرا!
3 گمگشتگی به منزل مقصد، رهیست راست شد غول ره، بلندی بانگ جرس مرا
4 خوانا، خط غبار منست از بیاض مو باشد کتاب موعظه آیینه بس مرا
1 در وحشت دو کون بجو آن یگانه را بر روی دل ببند در فکر خانه را
2 چشم از جهان بپوش و، دگر بیش از این مبین چین جبین پست و بلند زمانه را
3 خواهی که سرفراز شوی، خاکسار باش راهی جز آستان نبود صدر خانه را
4 پیوسته اهل حرص، ذلیلند در جهان خرمن به خاک تیره نشانده است دانه را
1 ز پاس آشنایی، بهره نبود خلق عالم را نمک خوردن، چو زخم از هم جدا سازد دو همدم را
2 به گرمیهای ظاهر، چشم دلسوزی مدار از کس برای اهل ماتم، دل نسوزد شمع ماتم را
3 نباشد نقص دولت، یاری افتادگان کردن بدوش خود کشد خورشید تابان، بار شبنم را
4 بآن رغبت که خون هم خورند این ناکسان دایم چه بودی گر دو روزی نیز خوردندی غم هم را؟
1 نیست غیر از خط بطلان دفتر ایام را میکند هر دور گردون حلقه چندین نام را
2 گشته قیل و قال دنیا جانشین حرف مرگ نشنود ز آن گوش هوشت این صلای عام را
3 در دل هر سنگ بنگر، نقش چندین کوهکن از لب هر گور بشنو حرف صد بهرام را
4 سده دلگیری آرد، دوستان را ناگهان میکنی در کار دلها چند حرف خام را؟
1 سر بزینت کی فرود آرد تن رنجور ما؟ تن به سامان کی دهد هرگز، سر پرشور ما؟
2 برنمی خیزد ز نرمی از شکست ما صدا هست این نعمت بجای کاسه فغفور ما
3 پیش ما سودای مجنون کی تواند شد سفید؟ بحر چون گرداب می پیچد بخود از شور ما
4 ما شه ملک رضائیم و سپاه ماست غم نیست غیر از ما هرچه میخواهد شود دستور ما
1 چو وصف لعل تو شیرین کند کلام مرا مکیدنش کند آیا چگونه کام مرا؟
2 از اینکه نسبت دوری بلعل او دارد عجب مدان که نگیرد عقیق نام مرا
3 به سر ز تاب رخت آتشی که من دارم عجب که پخته نسازد خیال خام مرا
4 بعدل دادرسم، حاجت تظلم نیست که ظلم میکشد از ظالم انتقام مرا
1 بزرگان می کنند از کیسه غیر این تجمل را که آب از خویشتن هرگز نباشد چشمه پل را
2 چه لازم در جواب دشمنان تصدیع خود دادن؟ باسکات زبان خصم، فرمان ده تغافل را
3 بوقت خشم هم، جز نیکی از نیکان نمی آید که غیر از نکهت گل نیست دودی آتش گل را
4 کسی بر بردباران هیچگه غالب نمی گردد نیارد بر زمین هرگز کسی پشت تحمل را