1 زان لعل لب سخن شده رنگین ز بس مرا در سینه چون خراش نماید نفس مرا
2 صید غزال فرصتم از دست رفت، حیف! طول امل کشیده چو سگ در مرس مرا!
3 گمگشتگی به منزل مقصد، رهیست راست شد غول ره، بلندی بانگ جرس مرا
4 خوانا، خط غبار منست از بیاض مو باشد کتاب موعظه آیینه بس مرا
1 نیست غیر از وصل آبی آتش جوش مرا مرهمی جز دوست نبود زخم آغوش مرا
2 بر سرم سودای جانان، بسکه پا افشرده است باده پرزور نتواند برد هوش مرا
3 شد ز خامی در سر کار هوس عهد شباب تندی این آتش آخر ریخت سر جوش مرا
4 در کشاکش از نهاد سخت خویشم سر بسر نیست غیر از خویش باری چون کمان دوش مرا
1 دولتی نیست به از تیغ تو بیباک مرا سرنوشتی نبود جز خم فتراک مرا
2 آنچنان گشته ام از ضعف، که بعد از مردن رستن سبزه،برون آورد از خاک مرا
3 هر نفس آب حیاتی کشم از تیغ کسی به رخ دل در فیضی است ز هر چاک مرا
4 نه چنان بر سر کوی تو ز خود گم گشتم که به غربال توان یافت از آن خاک مرا
1 چو وصف لعل تو شیرین کند کلام مرا مکیدنش کند آیا چگونه کام مرا؟
2 از اینکه نسبت دوری بلعل او دارد عجب مدان که نگیرد عقیق نام مرا
3 به سر ز تاب رخت آتشی که من دارم عجب که پخته نسازد خیال خام مرا
4 بعدل دادرسم، حاجت تظلم نیست که ظلم میکشد از ظالم انتقام مرا
1 دلخراشی کرد از بس در شب هجران مرا پنجه شد از قطره های خون گل مرجان مرا
2 در پی سودای زلفش، بسکه چشم من دوید چشمه یی گردید زیر موی هر مژگان مرا
3 با وصالش سختی دوران بمن دشوار نیست دادن جان پیش جانان، خوشتر است از جان مرا
4 بسکه کاهیدم زدرد عشق چون تار نگاه مانم از رفتن، غباری گیرد ار دامان مرا؟
1 جوهر از تیغ زبان شد،ریخت تا دندان مرا گفت وگو، شد همچو سطر بی نقط بدخوان مرا
2 در نصیحت گوییم هریک زبانی شد جدا تا ز پیری گشت دندان در دهن جنبان مرا
3 راه ندهم بعد از این تا آرزوها را در آن بردر دل کرده پیری از عصا دربان مرا
4 گشته از بس لازم چشم گهرافشان مرا فرق نتوان کرد تار اشک از مژگان مرا
1 گداخت آتش عشق تو مغز جان مرا گشود درد تو طومار استخوان مرا
2 نه آنچنان ز غمت روزگار من تلخ است که آورد بزبان غیر، داستان مرا
3 ز بسکه یافته ام فیض ها ز تنهایی ندیده است کسی با اثر فغان مرا
4 چنان ز غیر تو ای بی وفا گریزانم که در ره تو نگیرد کسی نشان مرا
1 نیست غمخوار چو لیلی، دل محزون مرا شانه بس پنجه آن خور سر مجنون مرا
2 کشته تیغ سمورند همه خود سازان ای نمد سخت خریدی تو از آن خون مرا
3 کرده ام خون بدل از منع رخ جانانش میخورد دیده خونبار، ازآن خون مرا
4 نیست گوشی که بود لایق در سخنی زان خریدار نباشد در مکنون مرا
1 برده از بس فکر آن شوخ کمان ابرو مرا موی ابرو گشته موی کاسه زانو مرا
2 دورباش غیرتم بنگر، که در خاک درش جای ندهد هرگز این پهلو به آن پهلو مرا
3 بسکه از سیلاب غم سنگ وجودم سوده است میتواند شد فلاخن پیچش هر مو مرا
4 این قدر فیضی که من از بیزبانی برده ام ترسم آخر شکر خاموشی کند پرگو مرا
1 نبسته جز بدی من، کمر بکینه مرا ز سنگ گوهر خود، نالد آبگینه مرا
2 شکستگی است، ز بس سرنوشت کشتی من بجز شکسته خطی نیست در سفینه مرا
3 ز درد اینکه جدا گشته ام ز شمشادش الف الف شده چون شانه لوح سینه مرا
4 ز تنگدستی از آن دست برنمیدارم که پادشاهی فقر است ازین خزینه مرا