64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی

1 گشته از سوز شرر زان سینه گلخن سنگ را کاتش افگنده است در دل، ناله من سنگ را

2 میکند سامان اسباب جنونم نوبهار بهر طفلان سیل می آرد بدامن سنگ را

3 سازش گردون بدو نان یک دو روزی بیش نیست زود اندازد چو بردارد فلاخن سنگ را

4 روزگار آخر ستمگر را ستمکش می کند شیشه میسازد مکافات شکستن، سنگ را

1 تا زنده است دل، نیست لذت پذیر دنیا کی میشود نمک سود، ماهی ز شور دریا؟!

2 چون سایه، چند افتی در پای قصر و ایوان؟ بردار دست از شهر، بگذار سر بصحرا

3 با سوز عشق باشد، روشن طریق مقصد آتش بلد نخواهد هرگز براه بالا

4 با کوچکان بیامیز تا روشناس گردی گرچه جلی بود خط، بی نقطه نیست خوانا

1 این قدر طول امل ره میدهی در دل چرا مصحف خود را این خط میکنی باطل چرا؟

2 عیش دنیا احتلام خواب غفلت بیش نیست از خیالی این قدر آلودگی ای دل چرا

3 از محیط آرزو بگذر نفس تا میوزد در چنین باد مرادی این قدر کاهل چرا

4 صید مطلب تا کنی بگریز از خود همچو تیر چون کمان حلقه برخود این قدر مایل چرا

1 زان لعل لب سخن شده رنگین ز بس مرا در سینه چون خراش نماید نفس مرا

2 صید غزال فرصتم از دست رفت، حیف! طول امل کشیده چو سگ در مرس مرا!

3 گمگشتگی به منزل مقصد، رهیست راست شد غول ره، بلندی بانگ جرس مرا

4 خوانا، خط غبار منست از بیاض مو باشد کتاب موعظه آیینه بس مرا

1 در وحشت دو کون بجو آن یگانه را بر روی دل ببند در فکر خانه را

2 چشم از جهان بپوش و، دگر بیش از این مبین چین جبین پست و بلند زمانه را

3 خواهی که سرفراز شوی، خاکسار باش راهی جز آستان نبود صدر خانه را

4 پیوسته اهل حرص، ذلیلند در جهان خرمن به خاک تیره نشانده است دانه را

1 ز پاس آشنایی، بهره نبود خلق عالم را نمک خوردن، چو زخم از هم جدا سازد دو همدم را

2 به گرمیهای ظاهر، چشم دلسوزی مدار از کس برای اهل ماتم، دل نسوزد شمع ماتم را

3 نباشد نقص دولت، یاری افتادگان کردن بدوش خود کشد خورشید تابان، بار شبنم را

4 بآن رغبت که خون هم خورند این ناکسان دایم چه بودی گر دو روزی نیز خوردندی غم هم را؟

1 نیست غیر از خط بطلان دفتر ایام را میکند هر دور گردون حلقه چندین نام را

2 گشته قیل و قال دنیا جانشین حرف مرگ نشنود ز آن گوش هوشت این صلای عام را

3 در دل هر سنگ بنگر، نقش چندین کوهکن از لب هر گور بشنو حرف صد بهرام را

4 سده دلگیری آرد، دوستان را ناگهان می‌کنی در کار دل‌ها چند حرف خام را؟

1 سر بزینت کی فرود آرد تن رنجور ما؟ تن به سامان کی دهد هرگز، سر پرشور ما؟

2 برنمی خیزد ز نرمی از شکست ما صدا هست این نعمت بجای کاسه فغفور ما

3 پیش ما سودای مجنون کی تواند شد سفید؟ بحر چون گرداب می پیچد بخود از شور ما

4 ما شه ملک رضائیم و سپاه ماست غم نیست غیر از ما هرچه میخواهد شود دستور ما

1 چو وصف لعل تو شیرین کند کلام مرا مکیدنش کند آیا چگونه کام مرا؟

2 از اینکه نسبت دوری بلعل او دارد عجب مدان که نگیرد عقیق نام مرا

3 به سر ز تاب رخت آتشی که من دارم عجب که پخته نسازد خیال خام مرا

4 بعدل دادرسم، حاجت تظلم نیست که ظلم میکشد از ظالم انتقام مرا

1 بزرگان می کنند از کیسه غیر این تجمل را که آب از خویشتن هرگز نباشد چشمه پل را

2 چه لازم در جواب دشمنان تصدیع خود دادن؟ باسکات زبان خصم، فرمان ده تغافل را

3 بوقت خشم هم، جز نیکی از نیکان نمی آید که غیر از نکهت گل نیست دودی آتش گل را

4 کسی بر بردباران هیچگه غالب نمی گردد نیارد بر زمین هرگز کسی پشت تحمل را

آثار واعظ قزوینی

64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی