1 در دیده تاب نیست دگر طفل اشک را یاد تو کرده شوخ مگر طفل اشک را
2 غافل نمیشود نفسی از مکیدنش پستان مادر است جگر طفل اشک را
3 در کوچه نشاط مبادا که گم شود مگذار هیچگه ز نظر طفل اشک را
4 در مهد بیقراری دل نیست طاقتش گیریم در کنار مگر طفل اشک را
1 خامه بیجا میکند، عرض شکست حال ما هر شکنج نامه سطری باشد از احوال ما
2 گرچه پیشاییش ما را نیست دود مشعلی نیست دود آه مظلومی هم از دنبال ما
3 پایه این دولت از تخت سلیمان برتراست کز ضعیفی مور نتواند شدن پامال ما
4 از مرصع پوشی ارباب دولت نیست کم بر طلای رنگ ما، یاقوت اشک آل ما
1 اگر در خواب بینم لنگر آن کوه تمکین را تهی ز آتش کند خواب گرانم سنگ بالین را
2 مصور می نماید خال و خطش خانه زین را مرصع می کند لعل لب او، جام زرین را
3 نباشد هر دلی شایسته تصدیع دلداری مکن زنجیر هر دیوانه یی آن زلف پرچین را
4 چه همچشمی نماید جام می با گردش چشمی که کیفیت دهد امروز یادش بزم دوشین را؟
1 ز ناله باز ندارد کسی دل ما را کسی نبسته زبان خروش دریا را
2 ز ما به دلبر ما بسکه راه نزدیک است توان به بال شرر بست نامه ما را
3 دوباره دیده ام امروز قد و بالایش ببین ز مستی من نشأه دو بالا را
4 چنین که فشرده است یاد تمکینش که می تواند بردن ز جا دل ما را!؟
1 کرد ظاهر از نقاب آن روی گلگون کرده را سوخت غمهای بصد خون جگر پرورده را
2 بی نقاب شرم، بی نور است حسن مهوشان روشنی هرگز نباشد دیده بی پرده را
3 بی بصیرت هم ز فیض جستجو بی بهره نیست دیده غربال یابد گوهر گم کرده را
4 بسکه باشد مدعا از ما به ما نزدیکتر میتوان پرسید از منزل ره گم کرده را
1 بر سر خاک دوستان، پا نه و دیده برگشا رو نفسی بخود فرو، یک نفس از خودی برآ
2 لوح مزار دوستان، پیش نظر نه و، ببین صورت حال خود ازین، آینه بدن نما
3 رشحه خون نگر که چون، بسته بغازگی کمر! خاک سیاه بین چه سان، رفته به جای سرمه ها!
4 ریخته موی ابروان، گرد عذارها چو خط کرده ز دیده مردمک، خاک صفت به چهره جا
1 گداخت آتش عشق تو مغز جان مرا گشود درد تو طومار استخوان مرا
2 نه آنچنان ز غمت روزگار من تلخ است که آورد بزبان غیر، داستان مرا
3 ز بسکه یافته ام فیض ها ز تنهایی ندیده است کسی با اثر فغان مرا
4 چنان ز غیر تو ای بی وفا گریزانم که در ره تو نگیرد کسی نشان مرا
1 سرکرد وصف خوبی رویت، زبان ما بگرفت خوبی تو، سخن از دهان ما
2 گر پادشاهی همه عالم بما دهند غیر از غم تو هیچ نباشد از آن ما
3 چون ایمن از حمایت گردون شود کسی؟ تیغ سپرنماست فلک بهر جان ما
4 زینسان که ما زدیم بلب مهر خامشی دشمن چگونه ساخت سخن از زبان ما؟
1 غیر افغان، برنخیزد نغمهای ز آواز ما جز خراش سینه، ابریشم ندارد ساز ما
2 زنده فکر است دل، تا از سخن لب بسته ایم پیش ما آوازه مرگ دلست آواز ما
3 دل تپیدن میزند بر ما شگون بسملی تا مگر افتد به فکر ما، شکارانداز ما
4 بسکه محجوب است آن دلبر، نمی آید برون گفت و گوی عارضش، از پرده آواز ما
1 عینک شود چو شیشه دل عقل پیر را بیند به یک قماش پلاس و حریر را
2 کشتی نشین فقر در این بحر فتنه خیز نیکو گرفته دامن موج حصیر را
3 جاهل کند بکوکب اقبال خویش ناز نادان چراغ کرده گمان چشم شیر را
4 بیجاست ای بزرگ به ما خودنماییت بسیار دیده ایم امیر و وزیر را