پوشیده پرده گر دوست روی از واعظ قزوینی غزل 13
1. پوشیده پرده گر دوست روی سیاه ما را
رنگ خجالت آورد بر رو گناه ما را
...
1. پوشیده پرده گر دوست روی سیاه ما را
رنگ خجالت آورد بر رو گناه ما را
...
1. ز لطف دوست کی آید دریدن پرده ما را؟
اگر خجلت بروی ما نیارد کرده ما را؟
...
1. ریش سازد ز نزاکت گل رخسار ترا
گر خلد خار به پا طالب دیدار ترا
...
1. نتوان به پند کرد نکو بدسرشت را
صیقل گری نمیکند آیینه خشت را
...
1. چو دست سائلان نبود گلی دامان وسعت را
به از ریزش نباشد آبشاری کوه همت را
...
1. این قدر طول امل ره میدهی در دل چرا
مصحف خود را این خط میکنی باطل چرا؟
...
1. بهار است و از اشکم گل به دامن میکند صحرا
ز جوش لاله یا خون گریه بر من میکند صحرا
...
1. ز کیفیت بود هر گوشه صد میخانه در صحرا
بود هر سبزه و گل شیشه پیمانه در صحرا
...
1. گر کنم تحریر احوال دل ناشاد را
همچو نی در هم بسوزد خامه فولاد را
...
1. شاد از غیرت ندیدم خاطر ناشاد را
جلوه تا در بر کشید آن قامت شمشاد را
...
1. پی تحصیل آسایش فگندی در بدر خود را
برای صندلی بسیار دادی درد سر خود را
...
1. نوروز گشت و هر رگ ابری بهار را
دست نوازشیست بسر روزگار را
...