آثار واعظ قزوینی

صفحه 10 از 64
64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی

1 اگر نه دیده بینایی تو معیوب است هرآنچه جلوه درین پرده میکند خوب است

2 خموش بودن عشاق در مقام رضا بعرض حال دو بالای اوج مقلوب است

3 ز پا در آی و، مده تن به دستگیری خلق که پایمردی دونان برای سرکوب است

4 به قدر شوق برد هرکسی ز مطلب فیض هواست سرمه، اگر چشم چشم یعقوب است

1 تا عکس گل روی تو در چشم تر ماست دامان پر از خون شده، باغ نظر ماست

2 شبها که بود در نظر آیینه رویت بیرون شدن جان ز تن، آه سحر ماست

3 فرخنده همای فلک همت خویشیم افشاندن دامن ز جهان، بال و پر ماست

4 پامال شدن، میدهد آخر بر دولت پا بر سر ما هر که نهد، تاج سر ماست

1 با نازکی حسن تو، کی تاب حجاب است برروی تو، افروختن چهره نقاب است!

2 از آتش آن چهره، دل سنگ گدازد تا دیده ترا، خانه آیینه خراب است

3 لبریز طراوت شده از بس گل رویت دیوار چمن تا مژه خار در آب است

4 سیلاب شود بسکه تراود ز تو خوبی زین واقعه دارد خبر آن دل که خراب است

1 کجا عاقل بهستی دل نهاده است که ما خاکیم و، دوران گردباد است

2 چنین گر می شود اوقات ما صرف به ما این زندگانی هم زیاد است

3 بیابی از تواضع هر چه خواهی که خاک پا شدن خاک مراد است

4 کشد تیغ زبان طعن بر خویش جگر داری که با خود در جهاد است

1 برخاست چون شباب و، بجایش نشست شیب شد جانشین بر هنر ما، هزار عیب

2 از موج حادثات، کمندیست هر طرف دزدد از آن محیط ز گرداب سر بجیب

3 این زندگی مد شهابی نبود بیش جای تعجب است که کی شد شباب شیب

4 سست است پای طاقت و، تند است سیل غم افتاده است کار من اکنون بدست غیب

1 از زبان کلک نقاشان، شنیدم بارها بی زبان نرم، کی صورت پذیرد کارها؟

2 سفله عالیشان، ز منصبهای عالی کی شود؟ کی فزاید قدر خار از رفعت دیوارها

3 نیک خواهان در جهان مکروه طبع مردمند جز ترش رویی نبیند شربت از بیمارها

4 شیوه احسان مجو از سفلگان روزگار نیست جای چشمه غیر از دامن کهسارها

1 خود کوه لنگری و، دلت سنگ خاره است لعل تو آتش است و، تکلم شراره است

2 خود قندی و، دو لعل تو قند مکرر است خود عمری و، دو زلف تو عمر دوباره است

3 سرو قد تو، ساعد دست ستمگریست گرد سر تو گشتنم، آن را چو یاره است

4 هرجا ز پا نشست، گلستان چه پیشه است هرجا ز جای خاست، قیامت چه کاره است؟

1 سجده پیش هر بتی کفر است،یک جانان بس است هر دلی را یک غم و، هر جسم را یک جان بس است

2 نیست نقشی خانه آیینه را، بهتر ز عکس خانه اهل صفا را، زینت از مهمان بس است

3 آرزو داری گر اسباب مرصع داشتن بر جگر زین آرزوها، گوهر دندان بس است

4 چند سرگردان به گرد خوان دنیا چون مگس؟ زندگی گر باشدت روزی ترا یک نان بس است

1 لوح دنیا از خط مهر و محبت ساده است ساده تر لوح کسی کو دل بدنیا داده است

2 داغ یاران، محنت دنیا، نفاق همدمان جمله اسباب گذشتن از جهان آماده است

3 گر غرض شهرت نباشد، راه عزلت تنگ نیست چون بود گمگشتگی مقصد، بیابان جاده است

4 میشود فردا بسی افتادگان را دستگیر چون عصا هرکس درین گلشن ز پا افتاده است

1 بربند میان، وقت کنارت ز میان‌هاست زان لعل بها یافت، که در مخزن کان‌هاست

2 عزلت نه همین روی نهفتن ز جهانست خوش گوشه‌نشینی که نه حرفش به میان‌هاست

3 هر پرده دل، از سخنی گشته مکدر دل نیست، قلم پاک کن کلک زبان‌هاست

4 گر بر تن و جان، نیش زند مار بیابان بر دل زند آن مار، که در کام و دهان‌هاست

آثار واعظ قزوینی

64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی