1 اگر نه دیده بینایی تو معیوب است هرآنچه جلوه درین پرده میکند خوب است
2 خموش بودن عشاق در مقام رضا بعرض حال دو بالای اوج مقلوب است
3 ز پا در آی و، مده تن به دستگیری خلق که پایمردی دونان برای سرکوب است
4 به قدر شوق برد هرکسی ز مطلب فیض هواست سرمه، اگر چشم چشم یعقوب است
1 تا عکس گل روی تو در چشم تر ماست دامان پر از خون شده، باغ نظر ماست
2 شبها که بود در نظر آیینه رویت بیرون شدن جان ز تن، آه سحر ماست
3 فرخنده همای فلک همت خویشیم افشاندن دامن ز جهان، بال و پر ماست
4 پامال شدن، میدهد آخر بر دولت پا بر سر ما هر که نهد، تاج سر ماست
1 با نازکی حسن تو، کی تاب حجاب است برروی تو، افروختن چهره نقاب است!
2 از آتش آن چهره، دل سنگ گدازد تا دیده ترا، خانه آیینه خراب است
3 لبریز طراوت شده از بس گل رویت دیوار چمن تا مژه خار در آب است
4 سیلاب شود بسکه تراود ز تو خوبی زین واقعه دارد خبر آن دل که خراب است
1 کجا عاقل بهستی دل نهاده است که ما خاکیم و، دوران گردباد است
2 چنین گر می شود اوقات ما صرف به ما این زندگانی هم زیاد است
3 بیابی از تواضع هر چه خواهی که خاک پا شدن خاک مراد است
4 کشد تیغ زبان طعن بر خویش جگر داری که با خود در جهاد است
1 برخاست چون شباب و، بجایش نشست شیب شد جانشین بر هنر ما، هزار عیب
2 از موج حادثات، کمندیست هر طرف دزدد از آن محیط ز گرداب سر بجیب
3 این زندگی مد شهابی نبود بیش جای تعجب است که کی شد شباب شیب
4 سست است پای طاقت و، تند است سیل غم افتاده است کار من اکنون بدست غیب
1 از زبان کلک نقاشان، شنیدم بارها بی زبان نرم، کی صورت پذیرد کارها؟
2 سفله عالیشان، ز منصبهای عالی کی شود؟ کی فزاید قدر خار از رفعت دیوارها
3 نیک خواهان در جهان مکروه طبع مردمند جز ترش رویی نبیند شربت از بیمارها
4 شیوه احسان مجو از سفلگان روزگار نیست جای چشمه غیر از دامن کهسارها
1 خود کوه لنگری و، دلت سنگ خاره است لعل تو آتش است و، تکلم شراره است
2 خود قندی و، دو لعل تو قند مکرر است خود عمری و، دو زلف تو عمر دوباره است
3 سرو قد تو، ساعد دست ستمگریست گرد سر تو گشتنم، آن را چو یاره است
4 هرجا ز پا نشست، گلستان چه پیشه است هرجا ز جای خاست، قیامت چه کاره است؟
1 سجده پیش هر بتی کفر است،یک جانان بس است هر دلی را یک غم و، هر جسم را یک جان بس است
2 نیست نقشی خانه آیینه را، بهتر ز عکس خانه اهل صفا را، زینت از مهمان بس است
3 آرزو داری گر اسباب مرصع داشتن بر جگر زین آرزوها، گوهر دندان بس است
4 چند سرگردان به گرد خوان دنیا چون مگس؟ زندگی گر باشدت روزی ترا یک نان بس است
1 لوح دنیا از خط مهر و محبت ساده است ساده تر لوح کسی کو دل بدنیا داده است
2 داغ یاران، محنت دنیا، نفاق همدمان جمله اسباب گذشتن از جهان آماده است
3 گر غرض شهرت نباشد، راه عزلت تنگ نیست چون بود گمگشتگی مقصد، بیابان جاده است
4 میشود فردا بسی افتادگان را دستگیر چون عصا هرکس درین گلشن ز پا افتاده است
1 بربند میان، وقت کنارت ز میانهاست زان لعل بها یافت، که در مخزن کانهاست
2 عزلت نه همین روی نهفتن ز جهانست خوش گوشهنشینی که نه حرفش به میانهاست
3 هر پرده دل، از سخنی گشته مکدر دل نیست، قلم پاک کن کلک زبانهاست
4 گر بر تن و جان، نیش زند مار بیابان بر دل زند آن مار، که در کام و دهانهاست