1 خرمی بی غم نمی باشد درین باغ خراب خنده گل دارد از پی اشک ریزان گلاب
2 شعله رخسار او را گرد سر پروانه شو تا کی از خامی بگرد خویش گردی چون کباب؟
3 تا نمیگردی مرا در چشم، بیزارم ز چشم تا نمی آیی بخوابم، از نظر افتاده خواب
4 خشم او را، گریه عاشق کجا تسکین دهد شعله آتش چه پروا دارد از اشک کباب
1 پاسبان گنج ایمانی، مرو ای دل به خواب مصحف یاد حقی، خود را مکن باطل به خواب
2 با گرانباری درین تن پای تا سر غفلتی رفته یی ای لاشه جان، در میان گل به خواب
3 در ثمر بستن که میباید بجان استادگی گشته یی ای نخل آزاد این قدر مایل به خواب
4 نیم عقلی از سبک عقلی به خود داری گمان میکنی آن را هم از تن پروری زایل به خواب
1 چه پیش خلق گشایی دهان برای طلب؟ که موج ریختن آبروست جنبش لب
2 مجو، ز گرمی دونان دوای درد، که هست هزار مرتبه جانکاه تر ز گرمی تب
3 چو فضله ییست که زاییده از غذای لطیف هرآنکسی که مباهات میکند بنسب
4 ز برگ سیلی استاد برگ پیوند است که میدهد ثمر اعتبار نخل ادب!
1 توان پرید بر اوج شرف ببال ادب توان نشست به صدر از صف نعال ادب
2 کنند رو به تو خلقی، اگر ادب داری ک هست شاه و گدا عاشق جمال ادب
3 کند به پیش سیاه و سفید حرف تو سبز روان شود چو بجوی زبان زلال ادب
4 شود فزون ز ادب قدر کس کمش مشمار که حسن خلق یکی ده شود ز خال ادب
1 غنچهای، باشد خموشی از گلستان ادب نرگسی، سر پیش افگندن ز بستان ادب
2 تن بود یکسر کمالات تو، ای صاحب کمال جان آن باشد ادب، جان تو و جان ادب
3 حرمت پیران نگهدار ای جوان تا برخوری کسب پیری میکند طفل از دبستان ادب
4 میدهند از جان خراج از نقد اخلاص و دعا کشور دلهاست یکسر ملک سلطان ادب
1 برخاست چون شباب و، بجایش نشست شیب شد جانشین بر هنر ما، هزار عیب
2 از موج حادثات، کمندیست هر طرف دزدد از آن محیط ز گرداب سر بجیب
3 این زندگی مد شهابی نبود بیش جای تعجب است که کی شد شباب شیب
4 سست است پای طاقت و، تند است سیل غم افتاده است کار من اکنون بدست غیب
1 در عهد ماست بسکه دل شادمان غریب از گل تبسم است درین گلستان غریب
2 هر سو دود، نبیند یک طبع آشنا کافر مباد همچو سخن در جهان غریب
3 یک تن نیافتیم که فهمد زبان ما هم شهری اند مردم و، ما در میان غریب
4 بر لوح خاک گشته بخط غبار ثبت نبود علو تیر ز افتادگان غریب
1 یک نظر غافل نمیگردند از پاس حیات اهل دل را زآن نمیباشد بدنیا التفات
2 حاضر دم باش کاین نفس دغل بسیار کس برده است و تشنه بازد آورده از آب حیات
3 غم گواراتر بود آزادگان را از سرور آب تلخی بید را باشد به از آب نبات
4 گشته بر ما زهر آب زندگی از یاد مرگ لذتی شاید بریم از عمر خود بعد از وفات
1 رفت عهد شباب و، دندان ریخت رگ ابری گذشت و، باران ریخت
2 شد جوانی، نماند در سر شور رعشه پیری این نمکدان ریخت
3 تنگدل چند از غم رفتن؟ برگ خود گل بروی خندان ریخت
4 سست شد پا، ز سیل رفتن عمر کاخ تن، عاقبت ز بنیان ریخت
1 به پیری و جوانی در طلب، زشتست تقصیرت که ره دور است و ناچار است از ایوار و شبگیرت
2 دگر کودک نه یی، خود را ببر از دایه دنیا که این غداره خونت میخورد، گر میدهد شیرت
3 ذلیل حکم دنیا گشته یی، شرمت نمیآید که با این لاف مردی، پیرزالی کرده تسخیرت؟
4 ترا هرچند پهلو میدهد دنیا، ازو رم کن که این صیاد میخواهد که آرد بر سر تیرت