1 باز امشب ناوک آن غمزه بر ما پرکش است در لب لعلش، تکلم چون نمک در آتش است
2 نیست ناخوش، هرچه آید از خوش و ناخوش ز دوست خوش نبودن با خوش و ناخوش، ز مردان ناخوش است
3 غیر دم سردی نمی بینم ز ابنای زمان گر کسی دارد زبان گرم امروز، آتش است
4 یک نگاه عجز بر دشمن، به است از صد کمند یک دل پر آه در پهلو، به از صد ترکش است
1 درد رنجوران تو، درمان چه میداند که چیست؟ شام مهجوران تو، پایان چه میداند که چیست
2 شور مجنون ترا، صحرا نباشد احتیاج آتش جانسوز دل، دامان چه میداند که چیست؟!
3 خون مرده، هرگز از نشتر نگردد باخبر مردهدل آن جنبش مژگان چه میداند که چیست
4 از سراب خودنمایی، دل ترا خورده است آب زهد خشکت، دیده گریان چه میداند که چیست؟
1 پاسبان گنج ایمانی، مرو ای دل به خواب مصحف یاد حقی، خود را مکن باطل به خواب
2 با گرانباری درین تن پای تا سر غفلتی رفته یی ای لاشه جان، در میان گل به خواب
3 در ثمر بستن که میباید بجان استادگی گشته یی ای نخل آزاد این قدر مایل به خواب
4 نیم عقلی از سبک عقلی به خود داری گمان میکنی آن را هم از تن پروری زایل به خواب
1 رفت عهد شباب و، دندان ریخت رگ ابری گذشت و، باران ریخت
2 شد جوانی، نماند در سر شور رعشه پیری این نمکدان ریخت
3 تنگدل چند از غم رفتن؟ برگ خود گل بروی خندان ریخت
4 سست شد پا، ز سیل رفتن عمر کاخ تن، عاقبت ز بنیان ریخت
1 بعد مردن، نشان ما سخن است آتش کاروان ما سخن است
2 گردد از وی چراغ ما روشن خلف دودمان ما سخن است
3 زو شود قدر ما مگر پیدا نور شمع زبان ما سخن است
4 تر دماغیم از گل معنی باغ ما، بوستان ما، سخن است
1 درا بخاطرم ای خرمی، که جا اینجاست کجا روی چو غم دلستان ما اینجاست؟
2 ببزم یار، زخود هم نمیتوانم رفت شکیب خسته دلان در فراق تا اینجاست
3 چرا ز عارض چون گل نقاب نگشایی ترا گمان که مگر عقل و هوش ما اینجاست؟
4 کند شکست، ز هر استخوان من فریاد به سوی درد که: سرکوچه بلا اینجاست
1 بهار ما، نفس سرد و، چشم گریان است گل سر سبد سینه، داغ جانان است
2 ز بس که هر طرفم نوگلیست، در چشمم برنگ خواب بهاری، نگه پریشان است
3 شود ز صحبت احباب، چشم دل روشن چراغ غمکده ما صفای یاران است
4 مبند بر رخ یاران، در گشاد جبین کلید روزی هر خانه، پای مهمان است
1 گردباد از خودنمایی، روز وشب پا درگلست جاده را ز افتادگی سر در کنار منزل است
2 برگ گل از خاکساری گشته خود سر در چمن در بیابان خاربن، از سرکشی پا در گل است
3 بسکه طومار سخن پیچیده در دل مانده است تا رها گردیده از دست زبانم، در دل است
4 کافرم گر در دو عالم غیر او دارم کسی در قیامت اوست خونخواهم که اینجا قاتل است
1 برای نان کشی تا چند از دونان تفوقها کنی با روزی حق پیش هر ناکس تملقها؟
2 مگر در خواب بینند اهل دنیا روی بیداری بود کابوس خواب غفلت، این بار تعلقها!
3 از آسیب بلاهای زمان گر مأمنی خواهی بگرد خویشتن گردان، حصاری از تصدقها
4 به مویی بسته ربط بلهوس با سادهرخساران تنفر میشود ده روز دیگر این تعشقها
1 خود هیچ و، نقاب از خط شبرنگ گرفته است برما شکرین لعل تو، پر تنگ گرفته است
2 ترسم ندهد حصه به اعضای دگر هیچ دل، درد تو را سخت ببر تنگ گرفته است
3 باشد غرضش دل، که ز ابرو مژگانست پیوسته کمانی بسر چنگ گرفته است
4 آن حسن غنی طبع، که من دیدم از آن شوخ! از باده چسان که مأوی بته سنگ گرفته است