آثار واعظ قزوینی

صفحه 13 از 64
64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی

1 کجا عاقل بهستی دل نهاده است که ما خاکیم و، دوران گردباد است

2 چنین گر می شود اوقات ما صرف به ما این زندگانی هم زیاد است

3 بیابی از تواضع هر چه خواهی که خاک پا شدن خاک مراد است

4 کشد تیغ زبان طعن بر خویش جگر داری که با خود در جهاد است

1 سر سبزی دل، به زهر درد است روسرخی عشق، رنگ زرد است

2 چیزی که گرفته خاطر ما از نعمت روزگار، درد است!

3 تا هست نفس، غبار غم هست تا می وزد این نسیم، گرد است

4 گفتن سخن نگفتنی را آواز شکست قدر مرد است

1 زان لبم، چاره یک شکر خند است درد دل را، علاج گلقند است

2 خال نیلی، برآن لب شیرین تخم ریحان و، شربت قند است

3 برد دیوانه خوشدلی ز میان غصه ها حصه خردمند است

4 هر طرف گریه چشمه چشمه روان است غم عشق تو کوه الوند است

1 هر قدر نیکی بود پوشیده تر، نیکوتر است پا نهاد از جاده چون بیرون، زن بی چادر است

2 دور نبود جنگجو سازد غرور زر ترا غنچه با مشت گره، پیوسته از مشتی زر است

3 نقص شاهان نیست خود کار جهان بردن براه در حقیقت بادبان هم پای کشتی، هم سراست

4 زنگ غفلت، کی شود پاک از دل چون آهنت کار تو چون زنگ آهن، روز و شب خواب و خور است

1 کدخدایی یک قلم، رنج و غم و دردسر است خامه تا گردید صاحب خانه، با چشم تر است

2 دست افشاندن بملک و مال این عبرت سرا طایر جان را به اوج قرب حق، بال و پراست

3 کارهای بی سرانجامان، ز خود گیرد نظام اشک ما دلخستگان، هم رشته و هم گوهر است

4 احتشام بی نوایان، میشود فردا پدید چون چراغ خانه درویش، صبح محشر است

1 رفت پیری چو ز حد، مرگ گوارنده تر است شربت مرگ درین شیر بجای شکر است

2 میرسد قاصد پیری،ز عصا نامه بکف زندگی رفته، اجل آمده، کاینش خبر است

3 زهر آوازه مرگی، بگشا دیده ز خواب کان شب عمر ترا بانگ خروس سحر است

4 همدمان فاتحه خوانند برای تو همه در ره مرگ، عمل با تو همین همسفر است

1 بر عدو پشت نکردن سپر است تیغ خونریز دلیران جگر است

2 نشمرد کس هنر امروز به هیچ در شمار آنکه کنون هست، زر است

3 خوی خوش با همه کس میسازد هیزم آتش گل، چوب تر است

4 سر ما و، ره یاران عزیز پای این راه، گذشتن ز سر است

1 دل با توکلست، گرم کیسه بی زر است گر دست مفلس است، ولی دل توانگر است

2 باشد توانگری نه همین جمع ملک و مال بر دادن است هرکه توانا، توانگر است

3 پاس ادب بدار، که دندان کودکان کم عمر از گزیدن پستان مادر است

4 چون مو سفید گشت، دگر وقت عیش نیست آیینه در کف تو کنون به ز ساغر است

1 از بهر دو نان، منت دونان چه ضرور است هر روز دو صد مرگ به یک جان، چه ضرور است

2 از شوق تو، نعل لب نان است در آتش در تب چو تنور از غمش ای جان چه ضرور است

3 آن را که نهادند به سر تاج قناعت بستن کمر خدمت سلطان چه ضرور است

4 تا جمع شود یک دو سه دینار حرامت دیدن همه شب خواب پریشان چه ضرور است؟

1 مرد خدا که پیشت، پامال چون حصیر است ز استادگی است خنجر، ز افتادگی حریر است

2 ناز و نعیم فردوس، هستند تشنه او آن بینوا که دائم، از نان خشک سیر است

3 شاهان ز تیغ آهش، بیچاره اند و عاجز آنکس که در نظرها بیچاره فقیر است

4 از علم بی عمل کس، فیضی چنان نیابد علمی که بی عمل شد، روغن گرفته شیر است

آثار واعظ قزوینی

64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی