1 نه همین صبح از غمم پیر است بهر من شام نیز دلگیر است
2 ناله من، ز ناتوانی ها بی صداتر از آب تصویر است
3 مرو از ره به مهربانی خصم گرمی خصم، چون تب شیر است
4 مال افزون، در آن فساد کند دل پرحرص، معده سیر است
1 نه شوق منصب هندم، نه ذوق جاگیر است که سیر چهره سبزان هزار کشمیر است
2 بهند سایه دیوار خویش خرم و شاد نشسته شاه جهانم، غمم جهانگیر است
3 اگر قلمرو هستی شود پر از دشمن چه غم که حلقه زنجیر، قلعه زنجیر است
4 گلش ز نعمت دیدار سفره گر دارد بگاه جنگ هم ابروی او بشمشیر است
1 سجده پیش هر بتی کفر است،یک جانان بس است هر دلی را یک غم و، هر جسم را یک جان بس است
2 نیست نقشی خانه آیینه را، بهتر ز عکس خانه اهل صفا را، زینت از مهمان بس است
3 آرزو داری گر اسباب مرصع داشتن بر جگر زین آرزوها، گوهر دندان بس است
4 چند سرگردان به گرد خوان دنیا چون مگس؟ زندگی گر باشدت روزی ترا یک نان بس است
1 دگر بجای رخ ساده، لوح ساده بس است ز خجلتت، بکف آیینه جام باده بس است
2 کمان جور، بآذار خلق زه بستن کنون گذشته، خدنگ قدت کباده بس است
3 بدعوی سخن و دلبستگی بجهان لب گشاده چه حاجت؟ درگشاده بس است
4 گذاشتن ز هوس، عمر خویش بر سر مال کشیدن این همه نقصان پی زیاده بس است
1 باز امشب ناوک آن غمزه بر ما پرکش است در لب لعلش، تکلم چون نمک در آتش است
2 نیست ناخوش، هرچه آید از خوش و ناخوش ز دوست خوش نبودن با خوش و ناخوش، ز مردان ناخوش است
3 غیر دم سردی نمی بینم ز ابنای زمان گر کسی دارد زبان گرم امروز، آتش است
4 یک نگاه عجز بر دشمن، به است از صد کمند یک دل پر آه در پهلو، به از صد ترکش است
1 رفیق راه طلب، راه را رفیق خوش است عقیق دست دعا اشک چون عقیق خوش است
2 گل سرسبد عالمی تو و چون گل سلوک باید و نیکت به یک طریق خوش است
3 مرا که دیده دل جز بحسن معنی نیست از آن لب شکرین نکته یی دقیق خوش است
4 بود اگر چه دعا، نیست خوش زاهل نفاق بود اگر همه دشنام از صدیق خوش است
1 برد ز مجلس ما فیض آنکه خاموش است زبان بود چو فروشنده، مشتری گوش است
2 بروی دل در فیض است لب فرو بستن چراغ خانه باطن زبان خاموش است
3 مباش چین بجبین و، هرآنچه خواهی باش که بر عیوب تو روی گشاده روی پوش است
4 دلش ز بند غم روزگار آزاد است هرآنکه از خم زلف تو حلقه بر گوش است
1 تلاش برتری از حد، خلاف فرهنگ است برون ز پرده چو شد نغمه، خارج آهنگ است
2 کم است وجه معاش تو، از زیاده روی تو گر بزرگ نباشی، زمانه کی تنگ است؟
3 ز حرف نرم، دل دشمنان بدست آید چو چرب گشت زبان، قلعه گیر بی جنگ است
1 در دلت آن نه رشته امل است چشم دید ترا رگ سبل است
2 خواجه را گو: برو بروها رفت بعد از این آمد آمد اجل است!
3 حادثات جهان چو سیلاب است خاکساری در او فراز تل است
4 همه جا پیروند سوختگان اسب را جای داغ بر کفل است
1 گردباد از خودنمایی، روز وشب پا درگلست جاده را ز افتادگی سر در کنار منزل است
2 برگ گل از خاکساری گشته خود سر در چمن در بیابان خاربن، از سرکشی پا در گل است
3 بسکه طومار سخن پیچیده در دل مانده است تا رها گردیده از دست زبانم، در دل است
4 کافرم گر در دو عالم غیر او دارم کسی در قیامت اوست خونخواهم که اینجا قاتل است