آثار واعظ قزوینی

صفحه 15 از 64
64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی

1 روزگار جامه دیبا و فرش مخمل است کعبه دل را لباس درد دین مستعمل است

2 دام مکری زال دنیا را چو حب و جاه نیست طره مرغول این غداره دود مشعل است

3 بازدارد راحت دنیا ترا از بندگی از خدا غافل شدن تعبیر خواب مخمل است

4 ذکر حقشان هم‌عنان فکر باطل می‌رود رشته تسبیح یاران چون نگاه احول است

1 صفای چهره گلگون او سراب دل است خیال لعل لبش، آتش کباب دل است

2 دل از کمند علایق، نمی رهد بی عشق گسستن از دو جهان کار پیچ و تاب دل است

3 ز ترک، نسخه دل، زینت دگر گیرد کمند وحدت ما، جدول کتاب دل است

4 ز رنج فقر مدان ناتوانی ما را که رنگ کاهی ما، نور آفتاب دل است

1 تا عکس گل روی تو در چشم تر ماست دامان پر از خون شده، باغ نظر ماست

2 شبها که بود در نظر آیینه رویت بیرون شدن جان ز تن، آه سحر ماست

3 فرخنده همای فلک همت خویشیم افشاندن دامن ز جهان، بال و پر ماست

4 پامال شدن، میدهد آخر بر دولت پا بر سر ما هر که نهد، تاج سر ماست

1 فکر زلفش، در ره دیوانگی شبگیر ماست حرف گیسویش، بجای ناله زنجیر ماست

2 ما بهر دلبسته یی، دست ارادت کی دهیم؟ چون عصا هرکس کند قطع علایق، پیر ماست

3 نقد ما رایج ز بی قدری است در بازار دهر خاکساری در گداز خویشتن اکسیر ماست

4 گو بکن از ضعف ما اندیشه، ای خصم قوی ناتوانی، کار چون افتد، دم شمشیر ماست

1 با گدا خلق کن، دست سخایی درم است خنده در رو، بدل گریه ابر کرم است

2 نشود صاحب خود را نرساند به جزا ظلم را عادل اگر کس نشمارد ستم است

3 محو از صفحه گیتی شده امروز سخن آنکه گه حرف سخن میزند اکنون قلم است

1 هست خفت گرمی یاران بهر کو آدم است اهل همت را بسر، دست نوازش چون یم است

2 سربلندی آرزو داری، سخاوت پیشه کن کاین علم را، ریزش باران احسان پرچم است

3 فکر عمری کن، اگر کوته نمیسازی امل کز برای این امل این زندگانی ها کم است

4 از هنرها، غیر زرداری کنون نبود پسند این غزل را مصرع برجسته نقش درهم است

1 بهار گلشن آن روی چون سمن، شرم است سهیل سیب سخنگوی آن ذقن، شرم است

2 ز شرم، حسن بتان راست، آب و رنگ دگر که باغبان عرق ریزان این چمن شرم است

3 ندیدنی است رخی، کو ندارد آب حیا صفای آینه حسن مرد و زن شرم است

4 شود تکلم جانان، ز شرم بامزه تر که مشک شکر شیرینی سخن شرم است

1 خانه بردوشیم ما، کنج وطن کی جای ماست؟ رزق ما سرگشتگان چون گردباد از پای ماست

2 باغ زندانست، تا چون غنچه در بند خودیم هر کجا بیرون رویم از خویشتن، صحرای ماست

3 رنگ خجلت بر رخ ما ز انفعال سائلان لاله یی از کوهسار همت والای ماست

4 از می نظاره صنع است ما را سرخوشی سبزه یی هرجا که سر زد گردن مینای ماست

1 زکام اینکه فرو ریزدم، نه دندان است که در ثنای جوانی، زبان درافشان است

2 مرا که لذت معنی است، قوت روح مدام بکام گوهر لفظم، بجای دندان است

3 مباش غره، که هرروز بر سر دگری است بفرق بال هما، چون کلاه، مهمان است

4 دل از هوس نرهد، بی نگاه عبرت چشم ستون خلوت سلطان، ز چوب دربان است

1 ز اهل جود، چه منت؟ دهنده یزدان است نه نور خانه ز روزن، ز مهر تابان است

2 مراد خود زدر دوست کن طلب، کآنجا کسی که نیست رهش، چوبدار و دربان است

3 بوقت مرگ، کریمی بزیر لب میگفت خوش است داد و دهش، گرچه دادن جان است

4 چه به از این که شود از تو سیر، گرسنه‌ای بجاست گر لب گندم همیشه خندان است!

آثار واعظ قزوینی

64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی