1 این درهم و دینار، که چشم تو بر آن است هر یک بره حادثه، چشمی نگران است
2 نظاره ما نیست، جز از دیده عبرت فصل گل ما خسته دلان، فصل خزان است
3 تا اول عمر است، بیا بار ببندیم بالیده شود میوه نخلی که جوان است
4 در بردن جان، مرگ شتابان و، تو غافل درد تو سبک خیز و، ترا خواب گران است
1 غازه را آتش از آن چهره دگر در جان است حوض آیینه ز رخسار تو گلریزان است
2 در نظر مد نگاهیست که خوابانده ز شرم چه رساییست که با قامت آن مژگان است
3 چون وفا، پیشه عشق است و جفا شیوه حسن من همه اینم و، آن شوخ سراپا آن است
4 فیض، پروانگی محفل ما چون نکند؟ که چراغش ز صفای قدم یاران است
1 قالیت، گرنه کار کرمان است زینت خانه سفره نان است
2 آب و جاروب خانه عاشق مژه تر، سرشک ریزان است
3 نیست باغی بدلگشایی خلق گل این باغ، روی خندان است
4 سبزه گلشن محبت را روی گرم آفتاب تابان است
1 بهار ما، نفس سرد و، چشم گریان است گل سر سبد سینه، داغ جانان است
2 ز بس که هر طرفم نوگلیست، در چشمم برنگ خواب بهاری، نگه پریشان است
3 شود ز صحبت احباب، چشم دل روشن چراغ غمکده ما صفای یاران است
4 مبند بر رخ یاران، در گشاد جبین کلید روزی هر خانه، پای مهمان است
1 بی فکر تو، ناپاک دل از لوث جهان است بی ذکر تو، دل خانه بی آب و روان است
2 از ما سخن خال و خط امروز بود زشت حرف گل رخسار، گل شمع زبان است
3 برخیز که آمد به سرت مرگ سبکخیز هرچند که بر خاطرت این حرف گران است
4 جز فتنه نزاید چو زبان شد بسخن جفت شور و شر عالم همه فرزند زبان است
1 آه، شمعی ز شبستان سحرخیزان است ناله، نخلی ز گلستان سحرخیزان است
2 چون دم صبح نباشد، همه کیفیت و شور گریه کاه دل بریان سحرخیزان است
3 دیدم از تاج خروسان، که ز بیداری بخت دولت زنده دلی، زآن سحر خیزان است
4 در ستم، ظالم ازین گونه که پا میفشرد هدف ناوک افغان سحر خیزان است
1 در ره حق، گام اول ترک هستی دادن است سوی او از خویش برگشتن براه افتادن است
2 فکر دنیا کرده ما را غافل از انجام خویش ورنه گریان طفل بهر مرگ وقت زادن است
3 رتبه افتادگی را، دیده ام از بس بلند پیش من برخاستن از جا، بچاه افتادن است
4 حق شناسان را بسامان رفتن راه عدم رفتن از دنیا و باری بر دلی ننهادن است
1 سرگشتگی نصیب دل خسته من است این شیشه ظاهرا که ز سنگ فلاخن است
2 پروای خصم نیست مصاف آزموده را درهم چو بافت زخم بر اندام، جوشن است
3 سرهنگ مصر گوشه نشینی، منم کنون پاتابه یتیمی من، عطف دامن است
4 ز ابنای جنس خود، به حذر باش، زآنکه آب با آن سرشت پاک بآیینه دشمن است
1 فکر آن موی میانم، بس که در کاهیدن است جسم بر تار نفس، چون رشتهای بر سوزن است
2 پیش رویت، بس که دارد اضطراب سوختن شمع را از رشته جان، خار در پیراهن است
3 عشق میبالد بخود از اضطراب عاشقان آتش دلهای پرخون را تپیدن دامن است
4 آبگیری میکند شمشیر را صاحب هنر در دل شبها، دعا بی گریه، تیغ آهن است
1 از خواجه ضبط و، مال ز فرزند یا زن است دست بخیل بر زر خود، مهر خرمن است
2 اقبال این زمانه و، ادبار آن یکی است رد کردن کمان بنشان، پشت کردن است
3 بار نگاهداری خود برکه افگنم؟ دست شکسته ام من و، لطف تو گردن است
4 بار نگاهداری خود بر که افگنم دست شکسته ام من و، لطف تو گردن است