تا کی غم معاش خورم؟ وقت از واعظ قزوینی غزل 180
1. تا کی غم معاش خورم؟ وقت بندگی است
مردم ز فکر زندگی ای دل چه زندگی است
...
1. تا کی غم معاش خورم؟ وقت بندگی است
مردم ز فکر زندگی ای دل چه زندگی است
...
1. چو خیزی از سر شهرت سریر سلطانی است
چو نام حلقه شود، خاتم سلیمانی است
...
1. دیدم ملک و مال جهان را، ندیدنی است
دامن بود گلی که ازین خار چیدنی است
...
1. زآن شوخ دید تا دل ناسور پشت دست
زد از تپش به مرهم کافور پشت دست
...
1. ز بسکه قوت جذب نگاه با آن روست
بهر که حرف زنم، روی گفت و گو با اوست
...
1. درها همه بسته است، گشاده است در دوست
درهای شهان، طاق نماها ز در اوست
...
1. خاطرت چون رم کند از هر دو عالم،رام اوست
تا ز هستی کنده یی دل را، نگین نام اوست
...
1. واعظ دل شده هرجا که بود بنده اوست
ذره دور است ز خورشید، ولی زنده اوست
...
1. گفتمش: آن آتش است؟ گفت که: نی،روست روست!
گفتمش: آن دود چیست؟ گفت: که آن موست موست
...
1. چشم بگشا سرو آزادم، ببین احوال چیست؟
گوش کن یک لحظه فریادم، ببین احوال چیست؟
...
1. درد رنجوران تو، درمان چه میداند که چیست؟
شام مهجوران تو، پایان چه میداند که چیست
...
1. در پای دلت هر غم بی فایده بندیست
هر پیچشت از فکر جهان چین کمندیست
...