آثار واعظ قزوینی

صفحه 16 از 64
64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی

1 این درهم و دینار، که چشم تو بر آن است هر یک بره حادثه، چشمی نگران است

2 نظاره ما نیست، جز از دیده عبرت فصل گل ما خسته دلان، فصل خزان است

3 تا اول عمر است، بیا بار ببندیم بالیده شود میوه نخلی که جوان است

4 در بردن جان، مرگ شتابان و، تو غافل درد تو سبک خیز و، ترا خواب گران است

1 غازه را آتش از آن چهره دگر در جان است حوض آیینه ز رخسار تو گلریزان است

2 در نظر مد نگاهیست که خوابانده ز شرم چه رساییست که با قامت آن مژگان است

3 چون وفا، پیشه عشق است و جفا شیوه حسن من همه اینم و، آن شوخ سراپا آن است

4 فیض، پروانگی محفل ما چون نکند؟ که چراغش ز صفای قدم یاران است

1 قالیت، گرنه کار کرمان است زینت خانه سفره نان است

2 آب و جاروب خانه عاشق مژه تر، سرشک ریزان است

3 نیست باغی بدلگشایی خلق گل این باغ، روی خندان است

4 سبزه گلشن محبت را روی گرم آفتاب تابان است

1 بهار ما، نفس سرد و، چشم گریان است گل سر سبد سینه، داغ جانان است

2 ز بس که هر طرفم نوگلیست، در چشمم برنگ خواب بهاری، نگه پریشان است

3 شود ز صحبت احباب، چشم دل روشن چراغ غمکده ما صفای یاران است

4 مبند بر رخ یاران، در گشاد جبین کلید روزی هر خانه، پای مهمان است

1 بی فکر تو، ناپاک دل از لوث جهان است بی ذکر تو، دل خانه بی آب و روان است

2 از ما سخن خال و خط امروز بود زشت حرف گل رخسار، گل شمع زبان است

3 برخیز که آمد به سرت مرگ سبکخیز هرچند که بر خاطرت این حرف گران است

4 جز فتنه نزاید چو زبان شد بسخن جفت شور و شر عالم همه فرزند زبان است

1 آه، شمعی ز شبستان سحرخیزان است ناله، نخلی ز گلستان سحرخیزان است

2 چون دم صبح نباشد، همه کیفیت و شور گریه کاه دل بریان سحرخیزان است

3 دیدم از تاج خروسان، که ز بیداری بخت دولت زنده دلی، زآن سحر خیزان است

4 در ستم، ظالم ازین گونه که پا میفشرد هدف ناوک افغان سحر خیزان است

1 در ره حق، گام اول ترک هستی دادن است سوی او از خویش برگشتن براه افتادن است

2 فکر دنیا کرده ما را غافل از انجام خویش ورنه گریان طفل بهر مرگ وقت زادن است

3 رتبه افتادگی را، دیده ام از بس بلند پیش من برخاستن از جا، بچاه افتادن است

4 حق شناسان را بسامان رفتن راه عدم رفتن از دنیا و باری بر دلی ننهادن است

1 سرگشتگی نصیب دل خسته من است این شیشه ظاهرا که ز سنگ فلاخن است

2 پروای خصم نیست مصاف آزموده را درهم چو بافت زخم بر اندام، جوشن است

3 سرهنگ مصر گوشه نشینی، منم کنون پاتابه یتیمی من، عطف دامن است

4 ز ابنای جنس خود، به حذر باش، زآنکه آب با آن سرشت پاک بآیینه دشمن است

1 فکر آن موی میانم، بس که در کاهیدن است جسم بر تار نفس، چون رشته‌ای بر سوزن است

2 پیش رویت، بس که دارد اضطراب سوختن شمع را از رشته جان، خار در پیراهن است

3 عشق میبالد بخود از اضطراب عاشقان آتش دلهای پرخون را تپیدن دامن است

4 آبگیری میکند شمشیر را صاحب هنر در دل شبها، دعا بی گریه، تیغ آهن است

1 از خواجه ضبط و، مال ز فرزند یا زن است دست بخیل بر زر خود، مهر خرمن است

2 اقبال این زمانه و، ادبار آن یکی است رد کردن کمان بنشان، پشت کردن است

3 بار نگاهداری خود برکه افگنم؟ دست شکسته ام من و، لطف تو گردن است

4 بار نگاهداری خود بر که افگنم دست شکسته ام من و، لطف تو گردن است

آثار واعظ قزوینی

64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی