آثار واعظ قزوینی

صفحه 18 از 64
64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی

1 خود هیچ و، نقاب از خط شبرنگ گرفته است برما شکرین لعل تو، پر تنگ گرفته است

2 ترسم ندهد حصه به اعضای دگر هیچ دل، درد تو را سخت ببر تنگ گرفته است

3 باشد غرضش دل، که ز ابرو مژگانست پیوسته کمانی بسر چنگ گرفته است

4 آن حسن غنی طبع، که من دیدم از آن شوخ! از باده چسان که مأوی بته سنگ گرفته است

1 لوح دنیا از خط مهر و محبت ساده است ساده تر لوح کسی کو دل بدنیا داده است

2 داغ یاران، محنت دنیا، نفاق همدمان جمله اسباب گذشتن از جهان آماده است

3 گر غرض شهرت نباشد، راه عزلت تنگ نیست چون بود گمگشتگی مقصد، بیابان جاده است

4 میشود فردا بسی افتادگان را دستگیر چون عصا هرکس درین گلشن ز پا افتاده است

1 جانشین سفره، اکنون قالی کرمان شده است شیشه الوان، بجای نعمت الوان شده است

2 بسکه دانند از قدوم دوستان خود را خراب سیل در کاشانه ها اکنون به از مهمان شده است

3 پشت و روی خود یکی کن، خواهی ار ارزندگی زین هنر افزون بهای گوهر غلتان شده است

4 حق شناسی راستی در وقت بیچیزی بود زان الف از حرفها سرکرده ایمان شده است

1 مرد روشندل، ز نقص خویشتن شرمنده است ماه نو از ناتمامی،سر بزیر افگنده است

2 هیچ کافر بسته زنار خود بینی مباد از خود آزاد است هرکس کو خدا را بنده است

3 گفت وگوی عشق را نازم، که چون اندام یار هر لباسی را که میپوشی برو زیبنده است

4 استخوان ما نمک پرورده لعل لبی است خون ما ای دشمن بیباک، از آن گیرنده است

1 مایه جمعیت خاطر، نه سامان بوده است این درم در کیسه تنگی فراوان بوده است

2 ما دل ارباب دولت را غنی پنداشتیم بینوا از برگ، جمعیت پریشان بوده است

3 قطره باران گهر تا گشت، نم بیرون نداد فیض بخشی شیوه بی اعتباران بوده است

4 منت ممنون نکردن، کرده ما را زیر بار از لئیمان بخل ورزیدن هم احسان بوده است

1 بسکه ضعفم از نگاه او بخود بالیده است در جهان نیستی یارب چسان گنجیده است

2 گشته نیلی از خط سبز آن بناگوش لطیف رنگ برروی گلش، روزی مگر گردیده است؟

3 پیش او هرچند باشد پیش پا افتاده، لیک مصرع بحر طویل زلف او پیچیده است

4 روزگار از بهر زنجیر دل دیوانه ام باز آن زلف سیه را ز کجا تابیده است

1 خود کوه لنگری و، دلت سنگ خاره است لعل تو آتش است و، تکلم شراره است

2 خود قندی و، دو لعل تو قند مکرر است خود عمری و، دو زلف تو عمر دوباره است

3 سرو قد تو، ساعد دست ستمگریست گرد سر تو گشتنم، آن را چو یاره است

4 هرجا ز پا نشست، گلستان چه پیشه است هرجا ز جای خاست، قیامت چه کاره است؟

1 پیری رسید و، از همه وقت کناره است جز جا بنام خویش سپردن چه چاره است؟

2 بر لوح بی بقائی خود، گر نظر کنی برگشتن نگاه تو عمر دوباره است

3 تا چشم میزنی بهم، از هم گسسته است گویی که تار عمر تو تار نظاره است

4 چون مو سپید گشت، بدندان مبند دل سر زد چو صبح، وقت غروب ستاره است

1 بربند میان، وقت کنارت ز میان‌هاست زان لعل بها یافت، که در مخزن کان‌هاست

2 عزلت نه همین روی نهفتن ز جهانست خوش گوشه‌نشینی که نه حرفش به میان‌هاست

3 هر پرده دل، از سخنی گشته مکدر دل نیست، قلم پاک کن کلک زبان‌هاست

4 گر بر تن و جان، نیش زند مار بیابان بر دل زند آن مار، که در کام و دهان‌هاست

1 دو رنگی، شیوه اهل زمانه است در آیین دویی، هر کس یگانه است

2 بهم چون بافت مهمان همچو زنجیر نه مهمانخانه، آن زنجیر خانه است

3 بر بیداربختان حرف دنیا سراسر خواب غفلت را فسانه است

4 براه دین برای توسن نفس رگ غیرت تو را، چون تازیانه است

آثار واعظ قزوینی

64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی