1 تا کی غم معاش خورم؟ وقت بندگی است مردم ز فکر زندگی ای دل چه زندگی است
2 باشد برو ز هر نفسی تازیانه یی زان باد پای عمر توگرم دوندگی است
3 بر سر بود نشیمن گل، از شکفتگی در پای جای خار مدام از گزندگی است
4 دست سخاست، پایه معراج برتری جای سحاب، بر سر خلق از دهندگی است
1 چو خیزی از سر شهرت سریر سلطانی است چو نام حلقه شود، خاتم سلیمانی است
2 چه تن به بستر دولت دهی؟ که عاقل را به دیده دولت بیدار، خواب شیطانی است
3 به چر خ سوده، سر قصر دولتی هرجا کشیده گردن و در انتظار ویرانی است
4 دهد ضعیف نوازی، جلای دیده دل به حال مور نظر، سرمه سلیمانی است
1 دیدم ملک و مال جهان را، ندیدنی است دامن بود گلی که ازین خار چیدنی است
2 پوشیدنیست چشم ز هر کار این جهان الا تهیه سفر خود که دیدنی است
3 شاخ قدت خمیده ز بار شکستگی زین شاخ مرغ روح تو آخر پریدنی است
4 دامن فشاندنیست ز هر چیز در جهان جز پای آرزو که به دامن کشیدنی است
1 زآن شوخ دید تا دل ناسور پشت دست زد از تپش به مرهم کافور پشت دست
2 از نازکی نگار شود روی دست او گر تند بیندش کسی از دور پشت دست
3 پرخار حسرتیم، بما دست رد منه سازی خدا نخواسته ناسور پشت دست
4 در محفلی که شعله حسن تو قد کشید پیش تو شمع می نهد از دور پشت دست
1 ز بسکه قوت جذب نگاه با آن روست بهر که حرف زنم، روی گفت و گو با اوست
2 گرش بود نظری، با سگان درگه خویش نگنجدم دگر از شوق، استخوان در پوست
3 بنای حسن ز اول نهاده اند بناز به سنگ سخت دلی پای طاق آن ابروست
4 چو کاسه یی که نویسند هفت سلام در آن ز زعفران رخم نقش کاسه زانوست
1 درها همه بسته است، گشاده است در دوست درهای شهان، طاق نماها ز در اوست
2 با نیک و بدم، شیوه به جز یک جهتی نیست لوح دل من چون ورق آینه یک روست
3 با آینه آرایش خود رسم زنان است خود ساختن مرد به آیینه زانوست
4 هر اشک که دیده ز شرم گنه آید یک شعبه باریک ز آبیست که در روست
1 خاطرت چون رم کند از هر دو عالم،رام اوست تا ز هستی کنده یی دل را، نگین نام اوست
2 تا بفکر خویش افتادیم، صید او شدیم هر به خود پیچیدن ما، حلقه یی از دام اوست
3 یاد او در خاطرم آسوده نتواند نشست بی قراریهای عاشق، بستر آرام اوست
4 عذر خواهیهای لطفش از دلم بیرون نبرد این چه دلچسبی است با شیرینی دشنام اوست
1 واعظ دل شده هرجا که بود بنده اوست ذره دور است ز خورشید، ولی زنده اوست
2 خاک از ژاله عرقناک و، سپهر از انجم فرش تا عرش سراپا همه شرمنده اوست
3 ای زمین زاده، مکش بر در حق گردن عجب کآسمان نیز باین قدر، سرافگنده اوست
4 چون گلی کان شود از باد پریشان دیگر زآن دل، آرام محالست که برکنده اوست
1 گفتمش: آن آتش است؟ گفت که: نی،روست روست! گفتمش: آن دود چیست؟ گفت: که آن موست موست
2 من که بملک جهان، ندهم یک موی او دل بجهان چون دهم؟ در دل من اوست اوست!
3 چون شود او جلوه گر، در قدم سرو او جان من آب است آب، جسم منش جوست جوست
4 آنکه شود پردگی، مغز بود؛ مغز، مغز وآنکه بود خودنما، پوست بود پوست پوست
1 چشم بگشا سرو آزادم، ببین احوال چیست؟ گوش کن یک لحظه فریادم، ببین احوال چیست؟
2 با وجود اینکه دارم لنگری چون درد تو دل تپیدن داد بر بادم، ببین احوال چیست؟
3 با وصالت بی نیاز از زندگی بودم کنون میرسد مردن بفریادم، ببین احوال چیست
4 گاه در صحرا و گه در کوه می سازم وطن گاه مجنون، گاه فرهادم، ببین احوال چیست؟