آثار واعظ قزوینی

صفحه 21 از 64
64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی

1 درد ما از پختگی، زحمت ده هر گوش نیست چون می(خم) دیگ ما را ناله‌ای در جوش نیست

2 چون بود پوشیده از مردم ز بیچیزی چه باک؟ این طبق را نعمتی بالاتر از سرپوش نیست

3 بودی آسان، گر زاظهار تبحر تن زدن از فغان هرگز لب دریا چرا خاموش نیست

4 از درشتی، لب چو بندی، نشنوی هرگز درشت پنبه یی، چون نرمی گفتار بهر گوش نیست

1 عیش گیتی باد تند پر غباری بیش نیست زندگی آب روان ناگواری بیش نیست

2 این قدر بر تاج دولت، گردن خواهش مکش سایه بال هما ابر بهاری بیش نیست

3 در طلاقش ای دل نامرد، چند استادگی؟ آخر این دنیا زن ناسازگاری بیش نیست

4 زینت دنیا ندارد این قدر واله شدن سرخ و زردش، چون شفق نظاره واری بیش نیست

1 دمی بشمع کرامت، چو تندی خو نیست خطی بحرف سعادت چو چین ابرو نیست

2 بهای گوهر مردم بود بآب حیا بفرق خاک کسی را که آب دررو نیست

3 زمغز پوچ بود پیش مرد آزاده سری که روز وشب از فکر حق بزانو نیست

4 زبحر غفلت دنیای درون ترا خطری چوچار موجه خواب چهار پهلو نیست

1 خاطر بلهوس او چه وفا خواهد داشت لعل دوشابی آن دل، چه بها خواهد داشت

2 زآن شوم گردو، نهم روی به پشت پایش که گه شرم نگاهی سوی ما خواهد داشت

3 بشکند طرف کلاهی، فتد آوازه بشهر بشکند گر دل ما را، چه صدا خواهد داشت

4 بامن آن آتش سوزان چو شود گرم عتاب نگه خشم، یقین جانب ما خواهد داشت

1 خوشا سراب که، پا از عدم برون نگذاشت قدم چو موج، درین بحر نیلگون نگذاشت

2 از آن جرس زته دل همیشه نالان است که پا زحلقه دلبستگی برون نگذاشت

3 بس است بر جگر عقل داغ این معنی که پا به دام علایق کس از جنون نگذاشت

4 خرام ناز، بسردی رسد، که از تمکین چو شمع ریشه اش از خویش پا برون نگذاشت

1 در طریق بندگی از خویش میباید گذشت از هوای نفس کافر کیش میباید گذشت

2 راه هند مدعا بسیار نزدیک است، لیک مشکل این کز آب روی خویش میباید گذشت

3 نیست آسان یکنفس همصحبت شاهان شدن ز اختلاط مردم درویش میباید گذشت

4 راه عشقست این در آن نتوان شدن با خانه کوچ از زن و فرزند و یار و خویش میباید گذشت

1 شب ز دردم، جمله دریا حق گذشت ناله ام از گنبد ازرق گذشت

2 بود خونم حق آن تیر نگاه آن نگاه از خون من ناحق گذشت

3 پایبند قید اطلاق ار شوی میتوان از قیدها مطلق گذشت

4 بهر دنیا، کان خیالی باطل است مگذر از حق میتوان از حق گذشت

1 خامه از برگشته بختی تا به آن دلبر نوشت نام را صد ره به پایان برد و باز از سرنوشت

2 از خسان پرداخت چون محفل، سخن آمد کند بی خسک باشد چو کاغذ می توان بهتر نوشت

3 میتوان ای خواجه گمنام با دست سخا نام خود بر صفحه گیتی به آب زر نوشت

4 کس نیابد دوستکامی در جهان بیراستی هیچکس این نسخه نتوانست بی مسطر نوشت

1 سوی یار از همه پرداخته میباید رفت گر همه رنگ بود، باخته میباید رفت

2 ناقه عزم ضعیف است دو محمل نکشد دو دل خویش یکی ساخته میباید رفت

3 در ره دوست چو آبی که شود صاف و رود همرهان را همه انداخته میباید رفت

4 کارم از دست شد ای قاصد آه سحری تا دل او همه جا تاخته می باید رفت

1 گریه خونین ترا از ناله های ما گرفت عاقبت دل خون خود، زآن نرگس شهلا گرفت

2 کرد از چنگ غم دنیا گریبان را رها تا بدست عقل، مجنون دامن صحرا گرفت

3 شادکامی های عالم گر یکی سازند دست کی توانند ای غم جانان ترا از ما گرفت

4 هرچه از ما برد گیتی، کردمش از جان حلال زور ایمان کو که بتوانم دل از دنیا گرفت؟

آثار واعظ قزوینی

64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی