جهان خاک کَرَمخیزی ندارد از واعظ قزوینی غزل 251
1. جهان خاک کَرَمخیزی ندارد
از آن تخم سخنریزی ندارد
...
1. جهان خاک کَرَمخیزی ندارد
از آن تخم سخنریزی ندارد
...
1. بی غم عالم، دمی بر اهل دولت نگذرد
نیست غم، گر هر دمی از ما به عشرت نگذرد
...
1. ز ما به خشم جهان دو رنگ میگذرد
صباح و شام به رنگ پلنگ میگذرد
...
1. نتوانست ز بس ضعف بدندان جا کرد
گره لقمه ام از شیشه روزی وا کرد
...
1. آتش حسنش، کمان عشق را طیار کرد
حرف تمکینش، زبان راتیغ لنگردار کرد
...
1. چشم شوخم در رخ او خیرگی بسیار کرد
خط از آن رو خار بستی گرد آن گلزار کرد
...
1. زهر مرگ دوستان در مغزم از بس کار کرد
در تنم هر استخوانی، کار نیش مار کرد
...
1. ای که زینت طلبی جسم ترا لاغر کرد
زینت این بس که بهر ژنده توانی سرکرد
...
1. صرصر آهم چراغ روز را خاموش کرد
موج اشکم، آسمان را حلقه ها در گوش کرد
...
1. گلی تو، گل! نظر اما نمیتوانم کرد
ملی، دماغ تر اما نمیتوانم کرد
...
1. حبذا زور جنون، مغلوب زنجیرم نکرد
مرحبا سیل فنا، ممنون تعمیرم نکرد
...
1. پیری در خواهش بدل ریش برآورد
پیشم هوس ساده رخان، ریش برآورد
...