آثار واعظ قزوینی

صفحه 22 از 64
64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی

1 مفت آیین سخا را کی توان دامن گرفت؟ داد حاتم گنجها از دست، تا دادن گرفت

2 نیست راهی ملک دولت را به از افتادگی مصر را یوسف ز راه چاه افتادن گرفت

3 کی تواند تافت بازوی زبان قفل سکوت با خموشی میتوان داد دل از دشمن گرفت

4 کور سازد چشم دل را، آرزوهای دراز میتواند رشته یی سرچشمه سوزن گرفت

1 در چشم شناسای ره و رسم امانت دزدیدن گردن بود از تیغ خیانت

2 پوشیده نظر، دیده ور از یاری مردم کور است که دارد ز عصا چشم اعانت

3 یک فایده خواری ما اینکه عزیزان دیگر نتوانند بما داد اهانت

4 چیزی به بها کس ندهد جنس گران را ای خصم به ما این همه مفروش متانت

1 به غیر معنی رنگین، مجو ز ما میراث به غیر رنگ چه میماند از حنا میراث؟

2 ندیده نقش کس از پشت پا بره، چه عجب ز اهل ترک نماید اگر بجا میراث؟

3 معاش زنده دلان را بقدر زندگی است چو شمع مرد نماند از او ضیا میراث

4 زما بغیر کدورت چه میبرد وارث؟ بجز غبار نمیماند از صبا میراث

1 واعظ مکن نصیحت خود صرف ما عبث در چشم کور چند کشی توتیا عبث

2 سرگشتگی است منزل از خود گذشتگان نقش قدم فتاده بدنبال ما عبث

3 تا کی برنگ مردم عالم برآمدن؟ آیینه شد بهر بدو نیک آشنا عبث

4 کردم ز خدمت تو هما را بزیر بار نشکستم استخوان چون نی بوریا عبث

1 زندگی شد همه نابود، پی بود عبث قدم سعی درین بادیه فرسود عبث

2 کفن از تار امل بافی ما ماند به ما در جهان این همه جان کندن ما بود عبث

3 بسیه چاه لحد، پا چو گذاری، دانی بوده است این در و دیوار زراندود عبث

4 جان پی بندگی آمد بتن و، کار نساخت دامن پاک، به این خاک و گل آلود عبث

1 بآب سبزه، به جان تن، بود چه سان محتاج؟ به درد عشق بود دل صد آنچنان محتاج

2 سخنوری نتوان بی سخن شنو کردن سخن به گوش بود بیش از زبان محتاج

3 بسی بود ز گدا احتیاج شاه افزون که هست او به جهان، این به نیم نان محتاج

4 ز احتیاج خلاصند بی کس و کویان ز خانه داری باشد بزه کمان محتاج

1 عقل اگر داری مکن هرگز تمنا تخت و تاج کز بسی گردنکشان مانده است برجا تخت و تاج

2 ما شه اقلیم فقریم و، سپاه ما غم است بی سر و پاییست ما شوریدگان را تخت و تاج

3 روی دست دولت دنیا سبک مغزان خورند نیست جز موج و حبابی پیش دانا تخت و تاج

4 در میان می بود اگر دلال چشم اعتبار با گدایی خویش را می کرد سودا تخت و تاج

1 رنگ سرخ آدمی را میکند زرد احتیاج روی گرم دوستان را، میکند سرد احتیاج

2 ای بسا روها که کرد از رنگ خجلت غازه دار کرده مردان را بسی نامرد، نامرد احتیاج!

3 ظاهر از سیمای نخل تشنه می گردد که چون چهره آزادگان را میکند زرد احتیاج

4 اره در پا ز آمد و رفت در دونان نهاد نخل عزتها بسی از پا درآورد احتیاج

1 ای خواجه بخیل که هرگز ندیده است از شدت فشار کفت سیم و زر فرج

2 موران خرجها نتوانند دخل کرد در خرمن زری که شود از کف تو دج

3 وعد و وعید جنت و نارت، بحج نبرد شاید برد خرید و فروش منا بحج

4 گر کنی زشت، ز پند من دلریش مرنج چون ترا فصد ضرورت بود، از نیش مرنج

آثار واعظ قزوینی

64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی