مرد از راه شکست خود به عزت از واعظ قزوینی غزل 275
1. مرد از راه شکست خود به عزت میرسد
سنگ تا مینا نگردد، کی به قیمت میرسد
...
1. مرد از راه شکست خود به عزت میرسد
سنگ تا مینا نگردد، کی به قیمت میرسد
...
1. از جگر خوناب اشکم خوش به سامان میرسد
وه چه رنگین کاروانی از بدخشان میرسد
...
1. به جبهه چین ز غم روزیت خطا باشد
که چین جبهه، لب شکوه از خدا باشد
...
1. ز بی برگان دل روشن ضمیران باصفا باشد
که هر خاری به چشم شعله، میل توتیا باشد
...
1. ز دستبرد حوادث گرت خبر باشد
بکیسه دست کرم، به ز مشت زر باشد
...
1. بشوق آن گل عارض، مرا با خار خوش باشد
بیاد لعل او، با اشک چون گلنار خوش باشد
...
1. نه جوهر کسب ملک و مال اسباب جهان باشد
ازین بی حاصلی برخود چو پیچی، جوهر آن باشد
...
1. پردگی نیست عطا، گر همه پنهان باشد
رعد ابر کرم آوازه احسان باشد
...
1. الهی تا جهان باشد، شه ما کامران باشد
بگیتی حکم او چون آب احسانش روان باشد
...
1. همین توقعم از تنگ آن دهن باشد
که گاه هم شکر افشان، ز حرف من باشد؟
...
1. ز پیری، چون مرا قد همچو شمع سرنگون باشد
دم مرگست، از آنم گریه و افغان فزون باشد
...
1. بریدن از جهان، سرمایه ارزندگی باشد
که افزون قیمت شمشیر، از برندگی باشد
...