آثار واعظ قزوینی

صفحه 25 از 64
64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی

1 چشم دل منعم سیر، ز اسباب نمیگردد از ریگ روان صحرا سیراب نمیگردد

2 عیب است زبس تندی از مردم روشن دل از خجلت خود آتش، چون آب نمیگردد

3 بیشوق شنیدن حرف، از دل بزبان ناید تا آب نخواهد گشت، دولاب نمیگردد

4 در خواب اجل، راحت از خواب نمی بینی بر چشم دل از فکرش، تا خواب نمیگردد

1 دل منعم، ملول از گفتگوی زر نمی‌گردد که گوش ماهی از فریاد دریا کر نمی‌گردد

2 ز شغل خویش گو نالند کم، این اهل منصب‌ها که هرکس پای درد سر ندارد، سر نمی‌گردد

3 به سر عشق جهان‌پیما نگردد سنگین‌پا که هرگز بهر کشتی بادبان لنگر نمی‌گردد

4 نه هر معنی به اندک لطف باید بر زبان آید بود هرچند گل رنگین، گل خنجر نمی‌گردد

1 میان خلق، با خلق آشنا کامل نمی‌گردد که در دریاست آب گوهر و داخل نمی‌گردد

2 کدورت از تری‌های عدو باشد ز خامی‌ها سفال از پختگی در آب هرگز گل نمی‌گردد

3 نمی‌داند که مال از بذل کردن می‌شود افزون توانگر دربه‌در زان از پی سائل نمی‌گردد

1 کدام روز آن، نگار بدخو، بجنگ دلها، کمر نبندد ز غمزه تیغ و، ز عشوه خنجر،ز چین ابرو، سپر نبندد

2 ببر پیامی، اگر توانی، بآن جفاجو، ز جانب ما که از مروت سخن نگوید،به خویش تهمت، دگر نبندد

3 شب جدایی، دل چو سنگش توان خراشید، به ناخن غم هجوم دردش، ز عقده دل، ره فغان را، اگر نبندد

4 به آن گل رو، به آن خم مو، به سوی گلشن، اگر خرامی گیا ز حیرت، ز جانخیزد، شکوفه دیگر، ثمر نبندد

1 هرکس به سخا زنده بود، مرگ ندارد شه کو همه را داد، کجا جامه گذارد؟

2 آش عجبی می پزد، از بهر خود آنکس کز خانه دلها به ستم دود برآرد

3 تاراج کند خانه عمر اهل ستم را درویش چو هنگام دعا دست برآرد

4 امروز چو درویش کسی نیست توانگر کو مرگ خوشی دارد، اگر هیچ ندارد

1 چون بهله بصید دلم آن مست برآرد نی بهله، بتاراج جهان دست برآرد

2 در خانه آن چشم نگاهش متواریست این خونی دل را که از آن بست برآرد

3 هردم که ز راهش برد آیینه بخانه از باده دیدار، سیه مست برآرد

4 چون بوی گل آن شوخ چو از پرده برآید هر راز که در پرده دل هست برآرد

1 بسرمه نرگس او الفت دگر دارد دگر چه فتنه ندانم که در نظر دارد

2 چو تار زلف که از شانه اش فزاید حسن ز بهله موی کمر جلوه دگر دارد

3 برحم خویش بگو تا کناره بگزیند که ابر دود دلم بارش اثر دارد

4 نه ناله سرسنگ است اشک گلرنگم که ریشه همچو رگ لعل در جگر دارد

1 گرچه درد دل ما شرح و بیانی دارد خامشی نیز عجب تیغ زبانی دارد

2 روزی اهل کرم، تازه رسد روز بروز سفره دانست که دایم لب نانی دارد

3 مسلک عشق ندارد خطر گمشدگی همچو سختی ره ما سنگ نشانی دارد

4 عینک دورنما بایدش از قطع نظر در نظر هر که تماشای جهانی دارد

1 تاب رخش، ماه و آفتاب ندارد بی سبب این چرخ پیچ و تاب ندارد

2 چهره گلگونه دار آب ندارد زآنکه گل آتشی گلاب ندارد

3 نامه پرشکوه ام نداشت جوابی بود بجا، «حرف حق جواب ندارد»

4 از دلم افتاده اخگرش به گریبان بی سبب آن زلف پیچ و تاب ندارد

1 فضای خاطرم از غم از آن غبار ندارد که آرزوی جهان، از دلم گذار ندارد

2 جهان چو معرکه تیغ بازی است حذر کن چه پا نهی به میان؟ این میان کنار ندارد!

3 بزرگیی که در آن نیست چشم لطف بمردم بود چو کوه بلندی که چشمه سار ندارد

4 شده است سیر ز مردارخواری غم دنیا که شاهباز دلت رغبت شکار ندارد

آثار واعظ قزوینی

64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی