فرداست اینکه زمره شاهنشهان از واعظ قزوینی غزل 311
1. فرداست اینکه زمره شاهنشهان کشند
حسرت برآن گروه که حسرت بنان کشند
...
1. فرداست اینکه زمره شاهنشهان کشند
حسرت برآن گروه که حسرت بنان کشند
...
1. یاران ز خودستایی، پیوسته در خروشند
جنس هنر ندارد، زان روی خود فروشند
...
1. ز بس نگار من از خویش هم حجاب کند
نظر در آینه مشکل که بی نقاب کند!
...
1. حلقه بر هر دری این زمزمه را ساز کند
که برویت اثر ناله دری باز کند
...
1. چون به محفل رخ فرو زد، رنگ صهبا بشکند
چون به گلشن قد فرازد، شاخ گلها بشکند
...
1. از سعی تیشه، چون دل فرهاد نشکند؟
آن دل شکسته باد، کز امداد نشکند!
...
1. تند خویی مرد را بیقدر در عالم کند
باده از جوشیدن بسیار، خود را کم کند
...
1. نوبهار آمد، خردگو فکر زنجیرم کند
حیف چندان نیست کز دیوانگی سیرم کند؟!
...
1. غنچه سالی خون خورد، تا چهرهای گلگون کند
در چنین محنتسرا، دل شادمانی چون کند؟!
...
1. آشنایی بتو عیب است که بیگانه کند!
کیست شمشاد که گیسوی ترا شانه کند؟!
...
1. هست سالک با خدا، گر کار دنیا میکند
نیست جز در بحر کشتی، رو به هرجا میکند
...
1. گفتوگوی آن دهن، اندیشه بیجا میکند
گر تواند کرد، او را بوسه پیدا میکند
...