آثار واعظ قزوینی

صفحه 27 از 64
64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی

1 صرصر آهم چراغ روز را خاموش کرد موج اشکم، آسمان را حلقه ها در گوش کرد

2 پنبه آواز جرس را کم ز سنگ سرمه نیست هرزه نالان را به نرمی میتوان خاموش کرد

3 عشق تا واکرد در میخانه فیض ترا نوبهار از غنچه گلبن را سبو بر دوش کرد

4 در جهان هرکس به تلخی زندگانی کرده است زهر مردن را بآسانی تواند نوش کرد

1 گلی تو، گل! نظر اما نمیتوانم کرد ملی، دماغ تر اما نمیتوانم کرد

2 کنم بآتش فریاد، کوه را سیلاب دل ترا خبر اما نمیتوانم کرد

3 ضرور گشته ز خود رفتنی مرا ز غمش ز کوی او سفر اما نمیتوانم کرد

4 عجب بلای سیاهی است زلف پر شکنش از این بلا حذر اما نمیتوانم کرد

1 حبذا زور جنون، مغلوب زنجیرم نکرد مرحبا سیل فنا، ممنون تعمیرم نکرد

2 همچو دندانی که افتد در جوانیها مرا برنیامد از دهان حرفی که دلگیرم نکرد

3 خلق را از بس مزور دیده ام در حیرتم کز چه بود آیا که مادر آب در شیرم نکرد

4 بسکه جز من کسی نمی بیند ز زشتی روی من هیچ نقاشی بجز آیینه تصویرم نکرد

1 پیری در خواهش بدل ریش برآورد پیشم هوس ساده رخان، ریش برآورد

2 پیری ز دلم برد برون یاد خط و زلف فریاد که دودم زدل ریش برآورد

3 بود از پی صد بار فرو بردن دیگر یک ره زدل، ار کژدم غم نیش برآورد

4 تا کام بنان شکرین گشت بدآموز ما را ز لب نان جو خویش برآورد

1 نخل امیدت به بار آه سحر می‌آورد کشت طاعت را به حاصل چشم تر می‌آورد

2 آنچه برد از کیسه سائل خوب‌تر می‌آورد ابر آب از بحر می‌گیرد گهر می‌آورد

3 کام شیرین خواهی، آبی بر لب خشکی بزن می‌برد گر نیشکر آبی شکر می‌آورد

4 جمع شد چون مال، گردد مایه طول أمل آری آب ایستاده، رشته برمی‌آورد

1 بی‌نیازی ساقی از مینا برون می‌آورد کو سخن زآن لعل شکرخا برون می‌آورد

2 فجر پیچد بس که بر خود از طلوع صبح‌ها رشته پنداری مگر از پا برون می‌آورد

3 نیست راه عشق او را منزلی غیر از جنون کوچه زلفش سر از صحرا برون می‌آورد

4 پاک شو تا محرم خوبان شوی، بنگر که آب چون سر از پیراهن گل‌ها برون می‌آورد

1 در هر سخن، سخنور صد تاب میخورد این بوستان ز خون جگر آب میخورد

2 کج تابی حسود همان میکند دراز هرچند رشته سخنم تاب میخورد

3 گول زبان نرم، ز نارستان مخور ماهی ز طعمه، بازی قلاب می خورد

4 شاداب خوبی است ز بس عارض خوشش هرجا که میرسد دل من آب میخورد

1 میان عشق و ننگ و نام، الفت درنمی‌گیرد به ترک سر، کله را آشنایی سر نمی‌گیرد

2 نپوید، بی‌دلیل راست‌رو، راه طلب سالک قلم، آری سراغ ره جز از مسطر نمی‌گیرد

3 بنه ای سرفرازی، پا ز سر ما خاکساران را ز خاک ره کسی نقش قدم را برنمی‌گیرد

4 سر طبعم، بنان این گدایان، چون فرود آید؟ که دست همت من تاج از سنجر نمی‌گیرد

1 به درویشان فسون جاه و دولت درنمی‌گیرد کلاه پادشاهی گر دهندم، سر نمی‌گیرد

2 به ملک و مال، نتواند کسی از مرگ جان بردن اجل تا می‌رسد، جان می‌ستاند، زر نمی‌گیرد

3 کسی کز بار منت پشت غیرت خم نمی‌سازد گر اندازند در پایش جهان را، برنمی‌گیرد

4 کدورت نیست هرگز از جهان روشن‌نهادان را چو اخگر، شعله هرگز گرد خاکستر نمی‌گیرد

1 میرود فکر جهانم، که ز کار اندازد مگر این بار ز دوشم غم یار اندازد

2 دل که بی عشق شد، از رحمت حق دور شود مرده را موجه دریا، بکنار اندازد

3 نتوانم نفسی زنده بمانم بی او اگر آن شعله بدورم چو شرار اندازد

4 کار خورشید جهانتاب کند با شبنم بر سر آن سایه که نخل قد یار اندازد

آثار واعظ قزوینی

64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی