آثار واعظ قزوینی

صفحه 28 از 64
64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی

1 چو حرف دانه خالش، قلم مذکور می‌سازد ورق را گریه‌ام افشان چشم مور می‌سازد

2 به این نسبت که دارد آشنایی با لب لعلش نمک، با زخم من، چون مرهم کافور می‌سازد

3 اگر از لذت شهد لب خود باخبر گردد لب خود را به دندان خانه زنبور می‌سازد

4 شود از عزل طبع ظالم معزول ظالم‌تر کمان را زه گرفتن، بیشتر پرزور می‌سازد

1 مرا ذکر تو با این کهنگی‌ها تازه می‌سازد ز هم پاشیده اوراق مرا شیرازه می‌سازد

2 ره سرگشتگی دیگر آید پیش، عاشق را چو تار وقت و ساعت، تا نفس را تازه می‌سازد

3 عمارت‌های ابنای زمان مهمان چه می‌داند؟ که اول خواجه قفل و، آنگهی دروازه می‌سازد

4 ز کار زاهد ناقص عمل، یک شعبه این باشد که هر گوشه مقامی از پی آوازه می‌سازد

1 نه کوه آن سرین تنها برآن موی کمر لرزد که هر عضوش ز خوبی بر سر عضو دگر لرزد

2 برنگ شاخ گل در زیر با از نازکی ترسم که از گرد سرش گردیدنم، آن شاخ زر لرزد

3 سبک هرچند آیم در نظر، باز غمی دارد که از دوش دلش گر افگنم، کوه و کمر لرزد

4 نجنبد برگ رنگ از گلشن رخسار او، اما رگ سنگ از نسیم آه من، چون شاخ تر لرزد

1 با دل خسته، چو بیرحمی او بستیزد اثر ناله بهمراهی دل برخیزد

2 رم چنان داده ز هم عشق سراپای مرا که بخون جگرم رنگ نمی آمیزد

3 شکر از زهر کجا صرفه تواند بردن؟ عیش را گو که عبث باغم ما نستیزد!

4 لقمه افتد ز دهن گر نبود قسمت کس خورش اره نگر کز بن دندان ریزد

1 دشمن چو ریزشی دید، زو شور و شر نخیزد جایی که آب پاشی، زآن گرد برنخیزد

2 با درد عشق جهان نگنجد یک ناله بشوری، از نیشکر نخیزد

3 چون دل شکست، از وی ناید سخن طرازی از کاسه شکسته، آواز برنخیزد

4 در خشم نیک ذاتان، بیم ضرر نباشد آری زآتش گل، هرگز شرر نخیزد

1 دلخوردنی ز مال، به اهل غنا رسد کاهیدنی ز دانه، به سنگ آسیا رسد

2 آگه نبیند اهل تنعم ز مغز کار کی استخوان و گر نه بمسکین هما رسد؟

3 گر نعمت جهان، همه قسمت شود بخلق آسودگی بمردم بیدست و پا رسد

4 دولت بزیر تیغ سمورم نشانده است شاید که راحتی ز نی بوریا رسد

1 مرد از راه شکست خود به عزت می‌رسد سنگ تا مینا نگردد، کی به قیمت می‌رسد

2 روزن فانوس را مانَد حسودِ تنگ‌چشم هرکه را سوزد چراغ، او را کدورت می‌رسد

3 بر سر درویشی خود لرزدم دل همچو بید از عزیزان هرکه را بینم به دولت می‌رسد

4 می‌برد هرکس به قدر همت از وی بهره‌ای آگهان را از جهان سفله عبرت می‌رسد

1 از جگر خوناب اشکم خوش به سامان می‌رسد وه چه رنگین کاروانی از بدخشان می‌رسد

2 می‌رسد صد ره مرا از ناتوانی جان به لب تا نگاه حسرت از چشمم به مژگان می‌رسد

3 می‌کشد بیش از تو زحمت رزق، تا یابد ترا می‌رسد تا بر لبت، جان بر لب نان می‌رسد

4 نیست از الوان نعمت‌ها، به جز زحمت ز تو همچنان کز لقمه، خاییدن به دندان می‌رسد

1 به جبهه چین ز غم روزیت خطا باشد که چین جبهه، لب شکوه از خدا باشد

2 گشاد کار خود از بستگی طلب ای دل که چشم کور در روزی گدا باشد

3 بزینت در و دیوار نیستم مائل که نقش خانه من، نقش بوریا باشد

4 کدام ملک نکوتر، زملک عافیت است؟ چه تاج شاهی ازین به که سر بجا باشد

1 ز بی برگان دل روشن ضمیران باصفا باشد که هر خاری به چشم شعله، میل توتیا باشد

2 مگردان خالی از دامان همت، دست سائل را که بهر روز بد دلهای شب دست دعا باشد

3 نباشد هیچ انباری به از انبان محتاجان که آن را پایه یی بس محکم از دوش گدا باشد

4 هرآن یاری که باشد در نهادش راستی محکم به جای نور چشم خلق، مانند عصا باشد

آثار واعظ قزوینی

64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی