آثار واعظ قزوینی

صفحه 30 از 64
64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی

1 شوری اگر بسر هست، دستار گو نباشد بردوش بار سر هست، سربار گو نباشد؟

2 دل چون انار اگر هست، پرخون ز دست شوخی بر تن قبا ز شوخی، گلنار گو نباشد!

3 خود جامه در برت هست، دستار بر سرت هست گر بیم محشرت هست، زرتار گو نباشد!

4 پست و بلند گیتی، چون موج در گذار است طی میشود چو این راه، هموار گو نباشد

1 با دست او چو رنگ حنا دستیار شد خونم چو رگ ز غیرت او بیقرار شد

2 آلودنش بخون رقیبان چه لازم است؟ پایی که از خرام تواند نگار شد

3 از نقطه روشنست اگر حرف در رقم از حرف نقطه دهنت آشکار شد

4 پا بر زمین نمیرسد از شوق جام را تا رنگ باده حسن ترا پرده دار شد

1 گره در ابروان، از گرمی خویش چو اخگر شد نقاب از آتش رخسار او، بال سمندر شد

2 مشبک شد چنان از خارخار دیدنش چشمم کزان نور نگاهم تارها چون دود مجمر شد

3 گنه کاران شدند از حشر من گرم عرق ریزی رخم از رنگ خجلت آفتاب روز محشر شد

4 ندارد مال دنیا حاصلی غیر از پشیمانی صدف دست تأسف زد بهم، تا پر ز گوهر شد

1 صحرا ز باد دستی آهم فقیر شد کوه از جواب ناله من سینه گیر شد

2 عاقل بنقش عاریتی تن نمیدهد از ساده لوحی آینه صورت پذیر شد

3 در کنج غم ز درد تو از بس گداختم تن مشتبه ز ضعف بموج حصیر شد

4 آید بکام زهر اجل به ز شکرم از موی سر چو کاسه مرا پر ز شیر شد

1 همچنان کز آب سرو بوستان قد می‌کشد نخل آه از رفتن عمرم چنان قد می‌کشد

2 طول آمالم ندارد پای کم از طول عمر آرزو با زندگانی هم‌عنان قد می‌کشد

3 چون زمین تشنه از بس گریه دزدیدم به خود زنگ در آیینه دل، سبزه‌سان قد می‌کشد

4 می‌خورد از جویبار حسن باغ عشق آب زآب گل، نخل صفیر بلبلان قد می‌کشد

1 زحمت ایام، راحت‌جو فزون‌تر می‌کشد سختی از دوران برای بالش پر می‌کشد

2 بهر نیکان، می‌توان رنج گران‌جانان کشید بار هر سنگی ترازو بهر گوهر می‌کشد

3 در دل آسای پریشانان مباش از شانه کم کز نوازش زلف‌ها را دست بر سر می‌کشد

4 شایدش گردد گرفتن‌های مفلس عذرخواه زحمتی کز شرم دادن‌ها توانگر می‌کشد

1 پیری آمد بر تنم هر موی خنجر می‌کشد بر سر از موی سفیدم مرگ لشکر می‌کشد

2 گویی از بس ناتوانی سبزه می‌روید ز سنگ دود آه حسرتی تا از دلم سر می‌کشد

3 شایدش چشم بد دوران گذارد در کنار آنچه درویش از نگه‌های توانگر می‌کشد

4 به سکه صوفی در تلاش پایه منصوری است گر فتد داری به دستش، خویش را برمی‌کشد

1 سراپای وجودم، بسکه گم در عشق جانان شد نگه در اشک من، چون رشته در تسبیح پنهان شد

2 چنان گردیده جا تنگ از هجوم گریه در چشمم که نتواند شب هجران او، خوابم پریشان شد

3 بفکر این و آن، عمر گرامی رفت از دستم مرا طول امل بر سطر هستی، خط بطلان شد

4 اگر آزاده یی، افگندگی میکن درین بستان که آخر بید مجنون، از سرافرازی پشیمان شد

1 به خود دم تا فرو بردم، سخن شد به دل تا گریه دزدیدم، چمن شد

2 ز ترک کام، گردد کام حاصل ز خاموشی توان صاحب سخن شد

3 ز پس آیینه سانم آشنا رو بهر خلوت که رفتم، انجمن شد

4 در صد حرف، برمن بسته گردید خموشی تا مرا قفل دهن شد

1 آنکه خود را سبب هستی ما میداند جز خدا هست ندانیم، خدا میداند

2 چشم دل هر که بر آن قبله عالم دارد کعبه را سجده او قبله نما میداند

3 پای سرکردن راه تو ندارد هرگز آنکه سر در ره عشق تو ز پا میداند

4 نکند دیدنی خویش هم از ناز مگر خانه آینه را خانه ما میداند

آثار واعظ قزوینی

64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی