گر چنین بر ما کمان ناز پرکش از واعظ قزوینی غزل 347
1. گر چنین بر ما کمان ناز پرکش میشود
دل ز پهلوی من از تیر تو ترکش میشود
1. گر چنین بر ما کمان ناز پرکش میشود
دل ز پهلوی من از تیر تو ترکش میشود
1. ریخت چون دندان، مدار جسم مشکل میشود
آسیا بیپره چون گردید، باطل میشود
1. سنبل از تاب خم موی تو، درهم میشود
غنچه از شرم گل روی تو، شبنم میشود
1. با صبوری کارهای مشکل آسان میشود
درد چون با صبر معجون گشت، درمان میشود
1. ای که پرچین جبههات، از حرف مردن میشود
خانه از مرگ تو فردا، پر ز شیون میشود
1. کارها در آب و خاک فقر وارون میشود
سرو اگر کارند اینجا، بید مجنون میشود!
1. تنها ز لفظ، شعر تو دلبر نمیشود
از رنگ گل دماغ معطر نمیشود
1. از چشم تنگ مردم، چشمم عصا نخواهد
از بیم زهر منت، دردم دوا نخواهد
1. عشق او جان خسته میخواهد
از دو عالم گسسته میخواهد
1. عجب دانم، از زخم بسمل برآید!
خدنگی، که از شست قاتل برآید!
1. ز عکست آینه، چون آب در خروش آید
ز چهره تو قدح، همچو می بجوش آید