جز حرف زر و سیم، دلت هیچ از واعظ قزوینی غزل 370
1. جز حرف زر و سیم، دلت هیچ نگوید
غیر از گل عباسی ازین باغ نروید
...
1. جز حرف زر و سیم، دلت هیچ نگوید
غیر از گل عباسی ازین باغ نروید
...
1. از حرص گشته کام جهان پیش ما لذیذ
سازد طعام بی مزه را اشتها لذیذ
...
1. گر بود در پیش مهمان، نعمت الوان لذیذ
نیست در کام کرم، جز خوردن مهمان لذیذ
...
1. دل که باشد نشیمن غم یار
غم دنیا در آن نیابد بار
...
1. با چنان وحشت ز شوق رحمت آمرزگار
روز مرگم هست چون شام غریب روزه دار
...
1. گزندگیست، چو خاری که خفت آرد بار
زبان نرم، نهالی که عزت آرد بار!
...
1. گوشه گیران را بره درگه سلطان چه کار؟!
سیر چشمان را بچین ابرو دربان چه کار؟!
...
1. گر نپرسد حالم آن نامهربان غمخوار وار
در دهان تنگ او جا نیست یک گفتاروار!
...
1. روشن همیشه شمع دل از سوز آه دار
این شمع بهر روز سیاهت نگاهدار
...
1. در چشم عقل هرکه بود سر حساب تر
ناکام تر کسی است که شد کامیاب تر
...
1. میکند لطفی، ز بیرحمی بسی خونخوار تر
میزند حرفی، ز خاموشی ولی هموار تر
...
1. مرا گلگشت معنی باشد از سیر چمن خوشتر
که بعد از خامشی چیزی نباشد از سخن خوشتر
...