آثار واعظ قزوینی

صفحه 34 از 64
64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی

1 در زبان خبطی سخن را از بها می افگند در قلم مویی رقم را از صفا می افگند

2 سختی احوال باشد مایه فرخندگی استخوان حق سعادت بر هما می افگند

3 اره آمد شد درها، برای خرده یی زود نخل اعتبارت را ز پا می افگند

4 شادی بسیار در دل بسکه ادبار آورست خنده پر زور کس را بر قفا می افگند

1 خوبان بغازه چون رخ خود لاله گون کنند هر روز تازه در جگر خلق خون کنند

2 مستان برای نرگس بیمار چشم یار از بهر خیر، آش خماری برون کنند

3 میباش سرفگنده، که شاهان ملک شرم تسخیر دل باین علم سرنگون کنند

4 تقریب یاد ماست، بدلها غبار ما یاران مباد کینه ام از دل برون کنند

1 نیست دندان آنکه پیران از دهان می افگنند تف بر روی اعتبار این جهان می افگنند!

2 قد چو خم گردید، دانستم که بر خاک فنا چون خدنگم عاقبت با این کمان می افگنند

3 وارثان دستار از مرگم زنند ار بر زمین لبک در باطن کله در آسمان می افگنند

4 چون کسی کز بهر جستن پس رود، این زاهدان خویش را از گوشه گیری در میان می افگنند

1 دردمندان، بسکه رم از خودنمایی میکنند ناله های ما تلاش نارسایی میکنند

2 نیک و بد را باهم الفت نیست بیش از یک دو روز درد و صاف باده زود از هم جدایی میکنند

3 چون نفس هرکس که از میگریزد یار ماست دشمنند آنان که با ما آشنایی میکنند

4 ای که از جمعیت زر میکنی چون شعله رقص این شررها آخر از آتش جدایی میکنند

1 گردید حرص افزون، آن را که مال افزود میگردد آب پر زور، چون میشود گل آلود

2 در دل محبت زر، سودا فزاست در سر روشن بود که آذر، هرگز نبوده بی دود

3 آن را که دست احسان، کم سوده دست عوران دست از تأسف آن، خواهد بسی بهم سود

4 خواهی شوم مکرم، داد ودهش مکن کم بر فرق خلق عالم، جا دارد ابر از جود

1 سخن سیم و زر و خانه و اسباب بود سخنی فی المثل امروز اگر باب بود

2 هرکجا بگذرد آب سخن سیم و زری صد دل آویخته هر سوی چو دولاب بود

3 قبله طاعت این قوم، طلای دو تبی است طاق درهای خسان، نایب محراب بود

4 مرده کشتن اویند جهانی ز حسد هر که سر زنده درین عهد چو سیماب بود

1 مهر و کین از بهر حق، در خلق عالم کم بود لعن ابلیس از ره فرزندی آدم بود

2 تا فراموشش نگردد کار مردم ساختن رشته بر انگشت شاه از حلقه خاتم بود

3 کوس رحلت زن، چو شد خورشید اقبالت بلند مسند دولت گل و، مسند نشین شبنم بود

4 نقد جان بیدرد در بازار دین نبود روا چون زر بی سکه دان هر دل که آن بیغم بود

1 بر ما سخن سرد عزیزان نه گران بود کان بر دل ما، چون نفس شیشه گران بود

2 دشنام به جان منت، ازین منفعلم من کآزار منش، باعث تصدیع زبان بود

3 دیگر نتواند بلب آورد فغانم یاد خوش آن روز، که درد تو جوان بود

4 از عمر چه دیدیم، بجز فوت جوانی زیبا گل این باغ، همین رنگ خزان بود

1 آنچه از آه ستمکش، بستم کیش رود رحم بر شه کنم، ار ظلم بدرویش رود

2 شود آبادی کشور ز زیادیها کم پس رود دولت، چندانکه ستم پیش رود

3 اعتبار دگر امروز منافق خو راست دو زبان گشته قلم، تا سخنش پیش رود

4 بردر دل ز تأمل بنشان دربانی تا بلب حرف نیارد، بسر خویش رود

1 همچنان کز خطش آن خال نهان پیدا شود در میان حرف، گاهی آن دهان پیدا شود

2 ابروش در عشوه شد از حرف ناصح سخت تر وقت سرما بیشتر زور کمان پیدا شود

3 میشود روشن چراغم، آن زمان کاین جسم زار چون شرر از زیر سنگ کودکان پیدا شود

4 میدهند اسباب شادی، غم چو میگیرد کمال چون چمن پژمرده گردد، زعفران پیدا شود

آثار واعظ قزوینی

64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی