1 در زبان خبطی سخن را از بها می افگند در قلم مویی رقم را از صفا می افگند
2 سختی احوال باشد مایه فرخندگی استخوان حق سعادت بر هما می افگند
3 اره آمد شد درها، برای خرده یی زود نخل اعتبارت را ز پا می افگند
4 شادی بسیار در دل بسکه ادبار آورست خنده پر زور کس را بر قفا می افگند
1 خوبان بغازه چون رخ خود لاله گون کنند هر روز تازه در جگر خلق خون کنند
2 مستان برای نرگس بیمار چشم یار از بهر خیر، آش خماری برون کنند
3 میباش سرفگنده، که شاهان ملک شرم تسخیر دل باین علم سرنگون کنند
4 تقریب یاد ماست، بدلها غبار ما یاران مباد کینه ام از دل برون کنند
1 نیست دندان آنکه پیران از دهان می افگنند تف بر روی اعتبار این جهان می افگنند!
2 قد چو خم گردید، دانستم که بر خاک فنا چون خدنگم عاقبت با این کمان می افگنند
3 وارثان دستار از مرگم زنند ار بر زمین لبک در باطن کله در آسمان می افگنند
4 چون کسی کز بهر جستن پس رود، این زاهدان خویش را از گوشه گیری در میان می افگنند
1 دردمندان، بسکه رم از خودنمایی میکنند ناله های ما تلاش نارسایی میکنند
2 نیک و بد را باهم الفت نیست بیش از یک دو روز درد و صاف باده زود از هم جدایی میکنند
3 چون نفس هرکس که از میگریزد یار ماست دشمنند آنان که با ما آشنایی میکنند
4 ای که از جمعیت زر میکنی چون شعله رقص این شررها آخر از آتش جدایی میکنند
1 گردید حرص افزون، آن را که مال افزود میگردد آب پر زور، چون میشود گل آلود
2 در دل محبت زر، سودا فزاست در سر روشن بود که آذر، هرگز نبوده بی دود
3 آن را که دست احسان، کم سوده دست عوران دست از تأسف آن، خواهد بسی بهم سود
4 خواهی شوم مکرم، داد ودهش مکن کم بر فرق خلق عالم، جا دارد ابر از جود
1 سخن سیم و زر و خانه و اسباب بود سخنی فی المثل امروز اگر باب بود
2 هرکجا بگذرد آب سخن سیم و زری صد دل آویخته هر سوی چو دولاب بود
3 قبله طاعت این قوم، طلای دو تبی است طاق درهای خسان، نایب محراب بود
4 مرده کشتن اویند جهانی ز حسد هر که سر زنده درین عهد چو سیماب بود
1 مهر و کین از بهر حق، در خلق عالم کم بود لعن ابلیس از ره فرزندی آدم بود
2 تا فراموشش نگردد کار مردم ساختن رشته بر انگشت شاه از حلقه خاتم بود
3 کوس رحلت زن، چو شد خورشید اقبالت بلند مسند دولت گل و، مسند نشین شبنم بود
4 نقد جان بیدرد در بازار دین نبود روا چون زر بی سکه دان هر دل که آن بیغم بود
1 بر ما سخن سرد عزیزان نه گران بود کان بر دل ما، چون نفس شیشه گران بود
2 دشنام به جان منت، ازین منفعلم من کآزار منش، باعث تصدیع زبان بود
3 دیگر نتواند بلب آورد فغانم یاد خوش آن روز، که درد تو جوان بود
4 از عمر چه دیدیم، بجز فوت جوانی زیبا گل این باغ، همین رنگ خزان بود
1 آنچه از آه ستمکش، بستم کیش رود رحم بر شه کنم، ار ظلم بدرویش رود
2 شود آبادی کشور ز زیادیها کم پس رود دولت، چندانکه ستم پیش رود
3 اعتبار دگر امروز منافق خو راست دو زبان گشته قلم، تا سخنش پیش رود
4 بردر دل ز تأمل بنشان دربانی تا بلب حرف نیارد، بسر خویش رود
1 همچنان کز خطش آن خال نهان پیدا شود در میان حرف، گاهی آن دهان پیدا شود
2 ابروش در عشوه شد از حرف ناصح سخت تر وقت سرما بیشتر زور کمان پیدا شود
3 میشود روشن چراغم، آن زمان کاین جسم زار چون شرر از زیر سنگ کودکان پیدا شود
4 میدهند اسباب شادی، غم چو میگیرد کمال چون چمن پژمرده گردد، زعفران پیدا شود