1 کی دلت خوشحال با اندیشه دنیا شود؟! خار خارت، کی گذارد غنچه دل وا شود؟!
2 عرصه دنیا که در وی عاقلان سرگشته اند آن قدر جانیست یک دیوانه را صحرا شود
3 چون خیالاتست در چشمت، وجود این و آن هیچ غیر از حق نماند، چشم دل گر وا شود
4 از غبار دیده هر خط میشود خط غبار دل چو بینا گشت، خط معرفت خوانا شود
1 تا نسازی با جفا، کی مشکلت آسان شود؟ غنچه تا بر خود نپیچد، کی لبش خندان شود؟!
2 میکند کوچک، بزرگان را تلاش سروری خویشتن را بحر چون بالا برد، باران شود
3 ذوق عریانی چو یابی، تن بپوشش کی دهی؟ راز رسوا گشته نتواند دگر پنهان شود
4 بسکه میریزد عرق از شرم عکس خویشتن دور نبود خانه ما آیینه ها ویران شود
1 قد چون خمید، جمله حواست زبون شود لشکر شود شکسته، علم چون نگون شود
2 شهرت به نیکوی ز قناعت کند کسی از آب کم، شمیم گلستان فزون شود
3 عاشق نمیکشد بستم دست از طلب گردد بسوی دوست روان، دل چو خون شود
4 چشم و چراغ گلشن هستی تویی، اگر مانند لاله کاسه ترا سرنگون شود
1 چو شرح حال شهیدان او رساله شود تمام خون شفق، سرخی مقاله شود
2 چنان زپا نفتادم که گردمش در بزم ز دور چرخ اگر خاک من پیاله شود
3 پی نظاره چو باران بر روی هم ریزند چو خط بدور مه عارض تو هاله شود
4 شکستگی است نشانی درست کامل را شراب زرد کند چهره، چون دو ساله شود
1 بدگهر، نیک بدینار و بدرهم نشود ما راز داشتن گنج زر، آدم نشود
2 خرج بازار جزا، نقد غمی میخواهد سعی کن پرده دل، کیسه درهم نشود
3 مردمی تا نبود، کس نشود از مردم آدمی آینه از صورت آدم نشود
4 مایه خوشدلی روز جزا، جز غم نیست قسمت هیچ مسلمان، دل بیغم نشود!
1 رویش چو آتشین ز می ناب میشود بر جبههاش گره چو عرق آب میشود
2 چون بیندت کسی و نگردد به گرد تو؟ بر عکست آب آینه گرداب میشود!
3 خوش پیشهایست عشق، که پیوسته در نِمُوست در وی ز بس که زهره شیر آب میشود
4 بیعارض تو رنگ ندارد جمال ماه عکس تو غازه رخ مهتاب میشود
1 چون بلند افتاد همت، تخت عزت میشود کاسهات چون سرنگون شد، تاج دولت میشود
2 آرزوها، جز پشیمانی ندارد حاصلی این هواها عاقبت آه ندامت میشود
3 گر نداری شور و افغان بر خود، از دلمردگیست چون ترا دل زنده میگردد، قیامت میشود
4 این هوسهایی که در دل داری اکنون رنگرنگ روز محشر بر رخت رنگ خجالت میشود!
1 از ضعیفی، نالهام حاجترواتر میشود رشته در رشتن ز باریکی رساتر میشود
2 در غریبی میفزاید قیمت اهل هنر کز سفر پیوسته کالا پربهاتر میشود
3 حرص میبالد به خود، چون سیم و زر گردد فزون کف غنی هرچند گردد، دل گداتر میشود
1 گر چنین بر ما کمان ناز پرکش میشود دل ز پهلوی من از تیر تو ترکش میشود
2 سنگ ره ما را ز فیض ناتوانی رهبر است عینک آری چشم پیران را عصاکش میشود
3 از خرد خالص نباشد، تا جنون در پرده است تا ز والا نگذرد، کی باده بیغش میشود؟!
4 همنشین خاکساران شو، که دارد فیضها از الفت خاکستر افزون عمر آتش میشود
1 ریخت چون دندان، مدار جسم مشکل میشود آسیا بیپره چون گردید، باطل میشود
2 عاقلان را پاس این و آن، کم از زنجیر نیست چون میخواهد، اگر دیوانه عاقل میشود
3 تا نسازی خرج نقد خود، نمیآید به کار دل چو از دست تو بیرون میرود، دل میشود
4 هیچکس از شیوه افتادگی نقصان نکرد عاقبت از خاکساری دانه حاصل میشود