موج دریای محنتی است نفس از واعظ قزوینی غزل 406
1. موج دریای محنتی است نفس
رگ ابر کدورتیست نفس
...
1. موج دریای محنتی است نفس
رگ ابر کدورتیست نفس
...
1. گذشت زندگی و، شد ز دست کار افسوس
نداد فرصت افسوس، صد هزار افسوس!
...
1. شده است باب در ایام ما ز بس تلبیس
کسی چه داند کاین آدمست و آن ابلیس؟!
...
1. تا به کی باشدت برای معاش
با قضا جنگ و، با قدر پرخاش!
...
1. درفشان گردد چو دانا، در سخن، خاموش باش
ابر نیسان لب چو بگشاید، صدف سان گوش باش
...
1. زردرو چون خوشه، بهر روزی فردا مباش
همچو گندم چین پیشانی ز سر تا پا مباش
...
1. در گفتن عیب دگران بسته زبان باش
از خوبی خود، عیب نمای دگران باش
...
1. چو ابر بر سرمردم تمام احسان باش
معاش خلق جهان را تو میر سامان باش
...
1. تسخیر ملک فقر کن و، پادشاه باش
از دستبرد لشکر غم، در پناه باش!
...
1. با خلق همنشین و، از ایشان رمیده باش
مضمون دلنشین ز خاطره پریده باش
...
1. شمشاد چیست تا کند آن زلف شانه اش؟!
آیینه کیست؟ تا تو نهی پا به خانه اش
...
1. وقت نزاع، جان و دل از بهر غارتش
ناخن بهمزند ز دو ابرو اشارتش
...