آثار واعظ قزوینی

صفحه 36 از 64
64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی

1 سنبل از تاب خم موی تو، درهم می‌شود غنچه از شرم گل روی تو، شبنم می‌شود

2 گشت داغم دلنشین‌تر، در هوای نو بهار ز آنکه بهتر مهر گیرد، صفحه، چون نم می‌شود

3 لطف می‌گردد به ما، تا می‌رسد بیداد تو زخم ما را آب شمشیر تو، مرهم می‌شود

4 از پی هم‌درد می‌گردد، دل بی‌تاب من؛ موم من گر شمع گردد، شمع ماتم می‌شود!

1 با صبوری کارهای مشکل آسان می‌شود درد چون با صبر معجون گشت، درمان می‌شود

2 می‌شود رحمت ز طینت چون برون کردی غرور؛ این بخار از خاک چون برخاست، باران می‌شود

3 یک سخن در هر مذاقی، می‌کند کار دگر از نسیمی گل پریشان، غنچه خندان می‌شود

4 می‌رود از دل هوس، چون عشق می‌گردد پدید شمع دزدد دم به خود، چون صبح تابان می‌شود

1 ای که پرچین جبهه‌ات، از حرف مردن می‌شود خانه از مرگ تو فردا، پر ز شیون می‌شود

2 ای که با نام کفن، خود را نسازی آشنا این قبا آخر تو را پیراهن تن می‌شود

3 طالع فیروز خواهی، مهربانی کن بخلق چرب نرمی بر چراغ بخت، روغن می‌شود

4 می‌کنی تا ساز برگ عیش، وقت رفتن است می‌رود تا واشود گل، وقت چیدن می‌شود

1 کارها در آب و خاک فقر وارون می‌شود سرو اگر کارند اینجا، بید مجنون می‌شود!

2 گر چنین از شوق پابوس تو می‌بالد به خود زلف آخر مصرع آن قد موزون می‌شود

3 گر خیال آن دهان از دل نیاید در نظر در میان دیده و دل، بر سرش خون می‌شود

4 هر نظر با دلبری باشد سرکار دلم بس که حسن ماه من، هر لحظه افزون می‌شود

1 تنها ز لفظ، شعر تو دلبر نمی‌شود از رنگ گل دماغ معطر نمی‌شود

2 ای گوهر یگانه، تو از بس یگانه‌ای حرف رخ تو نیز مکرر نمی‌شود

3 عارف غمین نمی‌شود از کسر شأن خویش آیینه از شکست مکدر نمی‌شود!

4 هرگز کسی بقال نگردد ز اهل حال مفلس ز حرف مال، توانگر نمی‌شود!

1 از چشم تنگ مردم، چشمم عصا نخواهد از بیم زهر منت، دردم دوا نخواهد

2 با دست رنج خویشم، فارغ ز ریزش خلق جز آبروی بازو، دست آسیا نخواهد

3 از آنکه بهر زینت، داری بدستها چشم زینت بس آنکه دستت، رنگ از حنا نخواهد

4 دردسر تکلف بر سر ز کثرت آمد گر تن دهی به وحدت، نان شوربا نخواهد

1 عشق او جان خسته میخواهد از دو عالم گسسته میخواهد

2 هست چندانکه حسن غازه طلب عشق رنگ شکسته میخواهد

3 هوسش زان دو لب شکر خندیست دل مربای پسته میخواهد

4 پر مشو در بدر، که درگه دوست عاشق پا شکسته میخواهد

1 عجب دانم، از زخم بسمل برآید! خدنگی، که از شست قاتل برآید!

2 نگه جانب غیرم از دیده تر چو تیریست کز زخم مشکل برآید

3 چنان نیست باریک، راه خیالش که از عهده رفتن دل برآید

4 چنان تنگ بندد، به شوخی میان را که مطلب از آن شوخ، مشکل برآید

1 ز عکست آینه، چون آب در خروش آید ز چهره تو قدح، همچو می بجوش آید

2 ز شوق اینکه خرامی چو سرو در بازار گل از بهشت بدکان گل فروش آید

3 ز ناتوانی خویشم غمی که هست، اینست: که ناله ام نتواند ترا بگوش آید!

4 بود سلام وداعم یکی، که پیش تو کس چنان زخود نرود، کو دگر بهوش آید

آثار واعظ قزوینی

64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی