1 تا هوای سرمه گشتن ز استخوانم سر کشید از نگاه تند چشم او بمن خنجر کشید
2 نیست برتر از تلاش پستی خود پله یی گر بود انصاف، باید سنگ را با زر کشید
3 هر سر مویم بدست صد شکست افتاده است بر سرم تا عشق از سنگ جفالشکر کشید
4 هر که پردازد، بحالم، گرددش در دیده اشک خامه نقاش، تصویرم بچشم تر کشید
1 درد تو، کی توان بتن ناتوان کشید؟! کوهی چنان بموی چنین، چون توان کشید؟!
2 هر جا نوشته بود ز مجنون حکایتی جسم ضعیف من خط بطلان بر آن کشید
3 پر فتنه بود از نگهت روزگار ما طاقت چه خوب کرد که پا از میان کشید!
4 در عشق لازم است توانایی آن قدر کز چشم نیم مست تو نازی توان کشید
1 جز حرف زر و سیم، دلت هیچ نگوید غیر از گل عباسی ازین باغ نروید
2 در پرده لبهاست، از آن جای زبان را تا حرف غم عشق تو بی پرده نگوید
3 هر گام درین راه، تماشای جدایی است حیف است کس این بادیه با دیده نپوید
4 بر خاک در دوست ره سجده نیابد تا چهره دل از گرد ره غیر نشوید
1 از حرص گشته کام جهان پیش ما لذیذ سازد طعام بی مزه را اشتها لذیذ
2 چین بر جبین اهل کرم ناید از طلب زهر طمع بود بمذاق سخا لذیذ
3 بی شور عشق، کی بری از فقر لذتی؟ ز آن رو که بی نمک نشود شوربا لذیذ
4 راضی شدن بداده حق، نانخورش بس است نان تهیست بر سر خوان رضا لذیذ
1 گر بود در پیش مهمان، نعمت الوان لذیذ نیست در کام کرم، جز خوردن مهمان لذیذ
2 در مذاقم تا شدم از زهر فرقت تلخ کام هیچ نعمت نیست چون جمعیت یاران لذیذ
3 هست حرف تند ناصح تلخ بر بیحاصلان پیش صاحب کشت باشد تندی باران لذیذ
4 بی گرفتن فی المثل دادن میسر گر شدی در مذاق اهل حاجت، میشدی احسان لذیذ
1 دل که باشد نشیمن غم یار غم دنیا در آن نیابد بار
2 سرکه از عشق سربلندی یافت نرود زیر بار منت دستار
3 درد، کهسار کشور عشق است دل ز غیرت پلنگ آن کهسار
4 نکنی روترش، ز تلخی غم ز آنکه غم شربتست و، دل بیمار
1 با چنان وحشت ز شوق رحمت آمرزگار روز مرگم هست چون شام غریب روزه دار
2 خوش گرفتار طلسمات علایق گشته یی در شکست آن ترا لوحیست هر سنگ مزار
3 مرد در پیری ز اندک سختیی یابد شکست زآب و رنگ افتد نگین، وقتی که گردد نامدار
4 عقل اگر قاضی است، بر بی اعتباریهای عمر محضری پر مهر باشد، صفحه هر لاله زار
1 گزندگیست، چو خاری که خفت آرد بار زبان نرم، نهالی که عزت آرد بار!
2 ز سرخ رویی آتش، ترا شود روشن که خوی تند چه مقدار خجلت آرد بار
3 بهم فشردن دست صدف، بس است دلیل که مالداری بسیار، خست آرد بار
4 ز جوی آب گل آلود خوانده ام سطری که انس بدگهر آخر کدورت آرد بار
1 گوشه گیران را بره درگه سلطان چه کار؟! سیر چشمان را بچین ابرو دربان چه کار؟!
2 بوریا چون موج آب زندگی استاده است کلبه درویش را با قالی کرمان چه کار؟!
3 نیکنامان، فارغند از منت عمر دراز زنده جاوید را،با چشمه حیوان چه کار؟!
4 پیش پای آب، یکسانست سنگ و خاک جو مرد سالک را بسخت و سست این دوران چه کار؟!
1 گر نپرسد حالم آن نامهربان غمخوار وار در دهان تنگ او جا نیست یک گفتاروار!
2 چون کند عناب آن لب چاره صد خسته دل؟ عالمی بیمار و، شربت نیست یک بیمار وار!
3 بسکه دل کندن ز بزم یاد جانان مشکلست آهم از لب باز میگردد بدل طوماروار
4 میکنم خالی ز بیرحمی دل او را بعجز گر امانم میدهد آن غمزه یک دیدار وار