نباشدم تن تنها، ز فوج دشمن از واعظ قزوینی غزل 454
1. نباشدم تن تنها، ز فوج دشمن باک
شرار را نبود از هجوم خرمن باک
...
1. نباشدم تن تنها، ز فوج دشمن باک
شرار را نبود از هجوم خرمن باک
...
1. از یار بد چه نقص، بخوش طینتان پاک؟
تن گر شود پلید، چه نقصان بجان پاک؟!
...
1. افزون بود ز عالم دل یاد آن بزرگ
کوچک شود سرا، چو بود میهمان بزرگ
...
1. بگذشت زندگی همه در انتظار مرگ
اما چه زندگی؟ که نیامد بکار مرگ!
...
1. من با نگاه عجز و، تو دل سخت تر ز سنگ
هرگز نبسته طرف خدنگ نظر ز سنگ
...
1. ای کرده پشت بر حق و، رو در قفای مال
مگذر ز حق، گذشته یی از حق برای مال؟!
...
1. گذشت عمر و، تو در کار کاهلی، کاهل!
رسید مرگ و، تو بسیار غافلی، غافل!!
...
1. قامتم گردید چون قلاب، از یاد اجل
میکند صیدم باین قلاب صیاد اجل
...
1. ای از عرق جبین تو صبح بهار دل
یاد قدت نهال لب جویبار دل
...
1. چشم پیکانت، نگاهی کرده روزی سوی دل
زحم هرگز بر ندارد چشم خویش از روی دل
...
1. بیهوشی دولت را، مردن شمرد عاقل
آوازه رفعت را، شیون شمرد عاقل
...
1. کی میکنند جامه جان از جسد قبول
آنانکه کرده اند لباس نمد قبول؟
...