آثار واعظ قزوینی

صفحه 37 از 64
64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی

1 ز خوی تند، همان تندخو بجان آید که هم ز تندی خود سیل در فغان آید

2 همان قدر که ستم میکنی، ستم بینی بقدر زور کمان، زور بر کمان آید

3 ز چنگ خجلت مظلوم، چون رهد ظالم؟ اگر نه پای مکافات در میان آید؟!

4 ز بس کشیده ام از حرف تند، خجلت ها ترم از مصرع تندی که بر زبان آید!

1 خرد بگیر سر خود، که یار می‌آید جنون تهیه خود کن بهار می‌آید

2 بهار، دلبری از نو بهار من دارد که پا ز لاله و گل در نگار می‌آید

3 عجب مدار که گرداب گردباد شود کنون که کشتی ما بر کنار می‌آید

4 جز اینکه کس نگذارد وجودشان هرگز دگر ز مردم عالم چه کار می‌آید؟!

1 ره مقصود طی کردن، نه از تقصیر می‌آید رسیدن منزل دوری‌ست، از شبگیر می‌آید

2 چنان با شورش دیوانگی آمیختم خود را که خونم در شهادت از رگ زنجیر می‌آید

3 مشو از وعده آن سروقامت ناامید ای دل که می‌آید قیامت عاقبت، گر دیر می‌آید

4 ز خود این بند بگسل، گر جنون کاملی داری که بوی عقل ای دیوانه از زنجیر می‌آید

1 خیر باشد، نگهش سخت بتک می‌آید زلفش آشوب جهانی بیدک می‌آید

2 در شکست صف غم، زلف چه کوتاهی کرد؟ که ز پی فوج خطش هم به کمک می‌آید

3 چه شتابست به تسخیر حصار دل ما؟ که سپاه خطش از راه نمک می‌آید!

1 دوستان، مژده که ماه رمضان می‌آید وقت آمرزش هر پیر و جوان می‌آید

2 می‌توان کرد نثار قدمش جان عزیز که ز درگاه خداوند جهان می‌آید

3 سفره رحمتش افتاده و، این ماه شریف به خبر کردن ما بی‌خبران می‌آید

4 صیقلی از مه نو در کف روشنگر فیض به جلا دادن آیینه جان می‌آید

1 فریب عام، از هر رند بازاری نمی‌آید ز کس جز گوشه‌گیران، این میانداری نمی‌آید

2 چو قابیلند اخوان زمان، همراه تا کشتن ازین آدم نمایان، بیش ازین یاری نمی‌آید

3 برآرد سفله گر نامی، نگردد قدر او افزون که از در هم به نقش سکه دیناری نمی‌آید

4 چو وقت آید، نگردد کند تیغ مرگ از دولت که از بال هما دیگر سپرداری نمی‌آید

1 غم او ساخت دلم تنگ و، هم او بگشاید دانه از آب گره گشت و، ازو بگشاید

2 در خور حوصله خویش برد هرکس فیض طاقتی کو که نقاب از رخ او بگشاید؟

3 کشور فتح، مسخر ز شکست تو شود این دیاریست که با تیغ عدو بگشاید

4 دل، خوش از صبر به تنگ آمده، کو زور غمی که ز چاک دلم این بند رفو بگشاید؟!

1 تن نزار من، از چاکهای جامه نماید بدان طریق که مویی ز شق خامه نماید

2 نمانده آن قدر از من که آورد بنظر کس مرا بخلق مگر گاه گاه جامه نماید

3 از آن نمیکند آن دوست یاد ما، که نخواهد که چین جبهه بما از شکنج نامه نماید

4 درین زمانه شرافت بود بزینت ظاهر که گل بفرق کسان خار رنگ جامه نماید

1 هرگز بجهان کار کجان راست نیاید تیری که بود کج، بنشان راست نیاید

2 از فیض خموشی، بشنو مدح خموشی تعریف خموشی بزبان راست نیاید

3 بر مسند آسایش کونین نشستن با خسروی ملک جهان راست نیاید

4 بی همرهی دود دل خسته، دعایت چون ناوک بی پر، بنشان راست نیاید

1 عهد شباب بگذشت، وقت شتاب گردید نور نظر ز عینک، پا در رکاب گردید

2 دیگر چه گل توان چید از خویش وقت پیری؟ آب جوانی افتاد، گلشن خراب گردید!

3 چشمش اگر بروی بی آب و رویم افتد خواهد ز شرم عکسم، آیینه آب گردید

4 از شور این دل تنگ، ای مدعی حذر کن از جوشش تنوری عالم خراب گردید

آثار واعظ قزوینی

64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی