1 منعم! باهل فقر چه خوانی نوای زر؟ ما را بس است سکه مردی بجای زر!
2 ناید بجمع مال سر همتم فرو در سر نگنجد اهل فنا را هوای زر
3 گر پیش خلق نیست زر از جان عزیزتر جان میکنند بهر چه عمری برای زر؟!
4 باشد گدا همیشه عرق ریز آبرو از بس دود چو چشم طمع، در قفای زر
1 به از زمانه نداریم شوخ و شنگ دگر که هر دو روز کند جلوه یی برنگ دگر
2 بغیر ابر خروشان دست ریزش نیست بکوه همت والای ما پلنگ دگر
3 ظهور جوهر مرد است پیش در دولت که با نگین سوار است آب و رنگ دگر
4 به نیک و بد ز جهان صلح کرده یی، اما نه آن چنان که بود احتیاج جنگ دگر!
1 کلاه ترک به سر نه، بگیر کشور دیگر کلاه بال هما، هر دمی است بر سر دیگر!
2 به غیر خاک مده تن به هیچ بستر دگر به غیر داغ منه دل به هیچ افسر دیگر
3 ز روز و شب زده چین بر جبین از آن زن دنیا که هر دو روز نشیند به مرگ شوهر دیگر
4 ز طول روز جزا، عرض نامه ام بود افزون مگر برای حسابم، کنند محشر دیگر!
1 اوزگه عالمده مگر تو کسم غمیندن یاشلر یوخسه بدسیلا به دوزمزلر بود اغلر تاشلر
2 گیجسه گر لعل لبندن آدمز بوشوقدن داشلنور اشکم کبی خاتم گوزیندن قاشلر
3 نوبهار حسن فیضندن که من مجنونیم غنچه تک اطفال الینده آچلوللر تاشلر
4 تا قلج چقمز قنندن ظاهر اولمز جوهری نور چشمم، وسمنی نیلر اول اگری قاشلر
1 پیر چون گشتی، چو طفلان بازی دنیا مخور میخور آخر سرت، زنهار از وی پا مخور!!
2 بس ک دل پر گشته ز اندوه تهیدستی ترا نیست جای غم دگر دل دل، غم بیجا مخور!
3 نیست چون بیصرفه هرگز خرجت از عقل معاش غصه امروز و فردا را همه یک جا مخور
4 دل منه بر هستی مخلوق، پیش لطف حق بازی از موج سر آبی بر لب دریا مخور
1 چابقونچی، اگری باخشی مژگان یراقیدور اول غمزه اوغری، گوزلری اوغری یتاقیدور
2 اول نو بهاردین کیول اودلندی لاله تک یاندی چرا غمز نه عجب عشق اوجاقیدور
3 اول ظرف قانی آلمیه گر حسندور شراب آل قانی آله ساغر اگر یار ساقیدور
4 هر توک باشمده قطع ره عشق ایله تیکان هر رگ تنمده داغ ایله بیر گل بود اقیدور
1 گیچدی ئیگید لوق گونی ایندی خم اولماق چاقیدور یتدی بو طومار پایانه بوکولماق چاقیدور
2 دوندی آغزیدیش سیزلوقدان ئیلان سوراخنه آغلا آغلا بو آغیز پیرله نه گولماق چاقیدور
3 گیتدی قوت دیزلردن اوتراق اولماق گرگ چون بناسستالدی دیوار و نک تو کولماق چاقیدور
4 گوجلی یاقار قاریلوق قاری اسر غم صرصری نیجه یوزچین دشمسون یوز قدبوزولماق چاقیدور
1 غنچه سان این همه بر خویش مبال از زر و زور که چو گل زود پریشان شوی ار باد غرور
2 باد برخود کند از نعمت دنیا منعم زآن هر انگشت عسل هست چو نیش زنبور
3 بینش آن نیست که در مال مبصر باشی خواب دیدن نشود حجت بینایی کور
4 ریزش اهل سخا نیست جز از قوت دین گریه شمع نباشد مگر از کثرت نور
1 قد خمید، از دیدن روها، به پشت پا بساز باعصا، دیگر بیاد قامت رعنا بساز
2 سرخی رخ گشت زردی، چون ورق گرداند عمر بعد ازین از روبه پشت این گل رعنا بساز
3 میبرد امروز و فردا وارثش همراه مال یک دو روزی نیز ای دل، با غم دنیا بساز
4 روی دست جوهری، از بهر تاج زر مخور تا توانی ای گهر، با شورش دریا بساز
1 گر نباشد بیش ای دل سیم و زر، با کم بساز با سر بیدرد سرکن، با دل بیغم بساز
2 با چه خواهم خورد امشب، یک دو شب هم صبر کن با چه خواهم ساخت فردا، یک دو روزی هم بساز!
3 با نگاه خشک، عمری ساختی از بی غمی چشم من، یک چند، هم با دیده پرنم بساز
4 نیست غیر از حسرت یک آه حسرت در دلم پر مکن تعجیل، با من ای نفس یک دم بساز