آثار واعظ قزوینی

صفحه 42 از 64
64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی

1 شده است باب در ایام ما ز بس تلبیس کسی چه داند کاین آدمست و آن ابلیس؟!

2 ز کین عدو شکند گو دلم بسنگ جفا که هست چوب مکافات کرده ها در حیس

3 مجوی کام ز دونان، که نیست بی منت بگیری ار همه عبرت ز خواجگان خسیس

4 خوری ز خوان جهان، غصه چون لئیمان چند؟ نه در خور است که همکاسگی کنی با پیس!

1 تا به کی باشدت برای معاش با قضا جنگ و، با قدر پرخاش!

2 خط بطلان مکش بحرف رضا چین بر ابرو برای رزق مباش

3 سر نپیچد ز حرف خامه رقم بنده را با قضای حق، چه تلاش؟!

4 بر یقین تو نقطه های شکست سه گره بر جبین ز فکر معاش

1 درفشان گردد چو دانا، در سخن، خاموش باش ابر نیسان لب چو بگشاید، صدف سان گوش باش

2 بحر رحمت تا زهر موجی در آغوشت کشد زیر بار خلق، چون کشتی سراپا دوش باش

3 نیستی جز خار، اگر باشی ز سر تا پا زبان گل اگر خواهی که باشی، پای تا سرگوش باش

4 هست هر موی سفیدی برتو دندانی ز مرگ میخورد امروز یا فردا، سرت با هوش باش

1 زردرو چون خوشه، بهر روزی فردا مباش همچو گندم چین پیشانی ز سر تا پا مباش

2 پشت غیرت خم ز بار منت دونان مکن گو بنای تن به امداد عصا برپا مباش!

3 دیده از عالم بپوش و، روی دلگیری مبین آشنایی با خدا کن، یک نفس تنها مباش

4 هیچ درد بی دوا، چون صحبت ناجنس نیست تا توانی یک نفس با خویش در یک جا مباش

1 در گفتن عیب دگران بسته زبان باش از خوبی خود، عیب نمای دگران باش

2 خواهی که چو بادام نیفتی به دهنها تا هست بتن رگ، همه تن بند زبان باش

3 از نقش بد و نیک، نگهداری دل کن بر آینه خاطر خود آینه دان باش

4 از جاده منه پای برون در ره مقصود گر زآنکه بمنزل نرسی، سنگ نشان باش

1 چو ابر بر سرمردم تمام احسان باش معاش خلق جهان را تو میر سامان باش

2 چو گوهر، از گره کار هیچکس مگذر بحل آن، همه استادگی چو دندان باش

3 مخور ز سنگدلی، چون نمک بهر دل ریش بدرد هر که رسی، چاره جو درمان باش

4 کشند تا چو شکر تنگ عالمی ببرت بروی هر که گزیدت، چو پسته خندان باش

1 تسخیر ملک فقر کن و، پادشاه باش از دستبرد لشکر غم، در پناه باش!

2 تا چند مرده هوس خواب غفلتی برخیز زنده نفس صبحگاه باش

3 پیشت رهیست سخت و، تو در جامه خواب نرم برخیز و در تهیه اسباب راه باش

4 هرسو چه بلائی و خس پوش لذتیست ای دل تمام چشم و، سراپا نگاه باش

1 با خلق همنشین و، از ایشان رمیده باش مضمون دلنشین ز خاطره پریده باش

2 از خود چنان مرو، که دگر رو به پس کنی از چشم خویش همچو سرشک چکیده باش

3 غافل مشو ز دشمنی خویش، یک نفس بر فرق خود، همیشه چو تیغ کشیده باش

4 از تندی ستیزه دشمن متاب روی چون خون گرم بردم خنجر دویده باش

1 شمشاد چیست تا کند آن زلف شانه اش؟! آیینه کیست؟ تا تو نهی پا به خانه اش

2 آن رنگ دلفروز که من دیده ام ز تو هرکس تو را برد، فتد آتش بخانه اش

3 گر بگذری ز کشت، بآن خال عنبرین بیرون چو مور، میدود از خاک دانه اش

4 جز بخت من، کسی ز دیار تو برنگشت هر قاصدی که سوی تو کردم روانه اش

1 وقت نزاع، جان و دل از بهر غارتش ناخن بهمزند ز دو ابرو اشارتش

2 شاید که در لباس رسد از لبش بکام پنهان شده است معنی از آن در عبارتش

3 گردیده خاطرم چو قدمگاه یاد او غمها از آن کنند تلاش زیارتش

4 دل خانه شکسته ز بار وجود تست باشد خراب ساختن خود، عمارتش

آثار واعظ قزوینی

64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی