ما ز هر عشرت دنیا بسخن ساخته از واعظ قزوینی غزل 489
1. ما ز هر عشرت دنیا بسخن ساخته ایم
بلبلانیم و، ز عالم بچمن ساخته ایم
...
1. ما ز هر عشرت دنیا بسخن ساخته ایم
بلبلانیم و، ز عالم بچمن ساخته ایم
...
1. چشم و گوش و عقل و حس رفتند و، ما وامانده ایم
رفته است اسباب ما، خود پیشتر، ما مانده ایم
...
1. ما بلبلان خار علایق گزیده ایم
در آشیان بال و پر خود خزیده ایم
...
1. برکنده از حیات، باندک بهانه ایم
دندان کرم خورده کام زمانه ایم
...
1. ضعف پیری آمد و، دست از جهان برداشتیم
دل بمرگ خود نهادیم و، ز جان برداشتیم
...
1. بی رهنما، براه طلب پا گذاشتیم
خود را بشوق راهروی وا گذاشتیم
...
1. ما ز نادانی، ز بس بدبین و بدخواه خودیم
راه ناامن است، تا جایی که همراه خودیم
...
1. از بزرگان وحشی و، با خاکساران همدمیم
کوه اگر باشی تو، ما سیلیم؛ اگر خاکی، نمیم!
...
1. برده است از بسکه فکر آن نگار جانیم
گشته موی کاسه زانو خط پیشانیم
...
1. بنشین تا رخت از تاب نظر غازه کنیم
با لب لعل تو، یکدم نمکی تازه کنیم
...
1. چون کند پیری ستم، یاد جوانی میکنیم
ما به عمر رفته اکنون زندگانی میکنیم
...
1. چنان زشتم، که ترسم چشم رحمت ننگرد سویم
مگر فردا کشد رنگ خجالت پرده بر رویم
...