آثار واعظ قزوینی

صفحه 41 از 64
64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی

1 بهار کرد جهان را ز کوه و صحرا سبز بهار من، بکن آخر تو نیز ما را سبز

2 همان به خاک تعلق، چو کار گرهیم اگر چه گشت چو تسبیح، دانه ما سبز

3 ز تلخ گویی پیران، دلت جوان گردد که دی بزهر هوا میکند جهان را سبز

4 چو خضر، ساخته آب حیات گریه مرا که هرکجا رسدم پای، گردد آنجا سبز

1 بر اهل ترک، نکرده است غم جفا هرگز گزند خار ندیده است پشت پا هرگز

2 چو روی آیینه است آن جهان و، این یک پشت؛ ز پشت آینه، ای دل مجو صفا هرگز!

3 بزیر چرخ، مکن ریشه أمل محکم که دانه سبز نگردد در آسیا هرگز

4 تهی ز نان تهی گشته تا که سفره ما نخورده ایم طعامی باشتها هرگز

1 دنی نانجاق ترقی ایلسه عالی مکان اولمز زمین توزاولسه باشی گوگه تیسه آسمان اولمز

2 چوق اصلاح ایسترانسان وجودی تاکه دیل بیلسونک قلم یو نولمینجه هر طرفدن، خوش بیان اولمز

3 گیول چاک اولمینجه بیتمز آنده معرفت تخمی سو کولمز تا زمین شخم ایله باغ و بوستان اولمز

4 سقشمز بو کیوللر عالمینده شوکت حسنی بنم دردم آننچون کیمیسه خاطر نشان اولمز

1 گر گلسه لطفدین گوزه، اول ماهپاره مز مشکل که گلمیه گوزه آخر ستاره مز

2 بس کیسه لر که تیکمیشدی جور تیغنه بیدرد بخیه قویمدی گوز آچه یاره مز

3 تا یمز فروغ جوهز مز تا وطنده یوق اولمز چراغ حقسمه قاشدین شراره مز

4 دویدوک که بو جهان نه مقام قرار دور آندم که دیر دیلر حرکت گاهواره مز

1 یار طفلست و،ره کوچه نجسته است هنوز از لبش خط سخن خوب نرسته است هنوز

2 نیست دندان که نمایان شده از لعل لبش هست طفل و، دهن از شیر نشسته است هنوز

3 صرصر آه جگر سوز دل از کف شده یی از رخش بند نقابی نگسسته است هنوز

4 نرسیده است بدامان لبش دست هوس چهره اش جز عرق شرم نشسته است هنوز

1 بس است خواب، دگر چشم من ز جا برخیز ز دست عمر شدت، عمر من بپا برخیز

2 گشاده درگه فیض حکیم خسته دلان توهم بجوی پی درد خود دوا، برخیز

3 ترا که بهر سفر، توشه پختن است ضرور نگشته تا که خموش آتش بقاء برخیز

4 رهت بخانه تاریک مرگ خواهد بود بده چراغ دل خویش را ضیا، برخیز

1 کاروان راه گمنامی نمیخواهد جرس دل تپیدن هرکجا باشد، نمی باید جرس

2 ذوق خاموشی، دل از کف دادگان دانند چیست از زبان زآن ور نمی افتد که دل دارد جرس

3 در طریق عشق از بیتابی ظاهر چه سود؟ از درون بر سینه خود سنگ میکوبد جرس

4 مانده یی از راه و، باکت نیست از آوارگی در رهست و، روز وشب بر خویش میلرزد جرس

1 باشد بکشت عمر تو برق فنا نفس هردم که سرزند نه بذکر خدا نفس

2 گردم زنی ز عشق، ز هستی ببند لب؛ در بحر غوطه ور نتوان گشت با نفس

3 دردم چنان گداخت، که نتوان شناختن کاین صورت منست در آیینه یا نفس

4 دیوار تن شکسته ز سیلاب زندگی زان دم بدم کناره گزیند زما نفس

1 موج دریای محنتی است نفس رگ ابر کدورتیست نفس

2 هر دم از زندگی که میگذرد در پیش آه حسرتیست نفس

3 اهل دل را ز بی بقائی عمر بر لب انگشت حسرتیست نفس

4 سرمه چشم عبرتیست نگاه دود آه ندامتیست نفس

1 گذشت زندگی و، شد ز دست کار افسوس نداد فرصت افسوس، صد هزار افسوس!

2 برفت عهد شباب و، همان علاقه بجاست نکرده بند ز خود پاره، شد بهار افسوس

3 گذشت عمر و، نکردیم طاعتی هرگز ز دست رفت کمند و، نشد شکار افسوس

4 دمی به کار نیامد ترا ز مدت عمر شکفت و ریخت چه گلها ز شاخسار افسوس

آثار واعظ قزوینی

64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی