چو رنگ خویش، هردم انقلاب از واعظ قزوینی غزل 478
1. چو رنگ خویش، هردم انقلاب ساکنی دارم
چو جوش باده دایم اضطراب ساکنی دارم
...
1. چو رنگ خویش، هردم انقلاب ساکنی دارم
چو جوش باده دایم اضطراب ساکنی دارم
...
1. بشکند از ناتوانی استخوان در پیکرم
قطره اشکی اگر غلتد ز مژگان ترم
...
1. چو تار چنگ کند گوشمال غم سازم
چو مرغ رنگ بتنگست بال پروازم
...
1. ز غم گر سوختم، نزدیک یار مهوش خویشم
شدم خاکستر، اما همنشین آتش خویشم
...
1. تا تیغ تو بگذاشته لب بر لب زخمم
باز است بشکر تو ستمگر لب زخمم
...
1. باین افتادگیها، مرد میدان دلیرانم
سراپا از شکستم پر، ولی زنجیر شیرانم
...
1. سرهنگ مصر گوشه نشینی کنون منم
پا تا به پیچ کوچه عزلت ز دامنم
...
1. ز آن جهان پاک آمدم، آلوده دامن میروم
سوی این غفلت سرا، جان آمدم، تن میروم
...
1. در وطن سخت غریبم، سفری میخواهم
می پرد مرغ دلم، بال و پری میخواهم
...
1. برآ ز خانه، که از خان و مان خویش برآیم
بحرف زودتر آ، تا بخویش دیرتر آیم
...
1. چهره بگشای، که از شوق بپرواز آیم
تا بود جان بتن از خود روم و، باز آیم
...